دخالت بیجا و.......


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





دخالت بیجا و.......
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 1 ارديبهشت 1394

عدم دخالت بيجا   

بدون ترديد مى توان گفت : دخالت كردن در آنچه در تخصص انسان نيست يكى از گناهان بزرگ و در پاره اى از امور از گناهان غير قابل بخشش است .

زيان هايى كه از اين راه به پيكر زندگى رسيده قابل شماره نيست اگر انسان در تمام مسائل حيات از حدود خود تجاوز نمى كرد اين همه بدبختى نمى ديد و بلاهاى عجيب و غريب گريبانش را نمى گرفت .

در جامعه ما اين مرض مهلك و آتش سوزنده شايد حاكم بر تمام طبقات باشد ، و با اينكه برنامه در امان نبوده اند ، باز هم در امرى كه نبايد دخالت كنند صاحب نظر مى شوند .

من خود شاهد مرگ كودكى بى گناه بود كه بر اثر دخالت يك زن و عطار سر محله بر اثر طبابت نابجا جان باخت .

معمولا در مهمانى ها و مجالس دوستانه ، شركت كنندگان به خود حق مى دهند كه در هنگام پيش آمدن سخن در تمام مسائل اظهار نظر كنند .

ديده شده كه مردم عوام در مسئله مرجعيت ، تاريخ ، خانواده ، سياست هاى داخلى و خارجى ، اوضاع جهان ، امر بهداشت ، مسئله طب ، اجناس بازار ، اوضاع اجتماعى ، مسائل مذهبى ، برنامه هاى روانى و ...در همه جا و نزد همه كس اظهار نظر مى كنند .

خلاصه مى توان گفت هر فرد جامعه ما انسانى است برابر با تمام ابعاد زندگى ، در حالى كه اين نوع زيستن پليدترين جهت زيست و زندگى است .

يكى از برنامه هاى مهم و عالى اسلام دعوت از مردم است به اين كه در آنچه

در حقيقت حق آنهاست وارد نشوند ، دخالت غير متخصص در يك امر تخصصى كمال بى انصافى و نامردى است .

نمى خواهم در اين قسمت توضيح بيشتر بدهم ، تنها براى روشن شدن مسئله به ذكر دو جهت اكتفاء مى كنم :

اول : مى دانيد كه دين ضامن سعادت دنيا و آخرت است ، و به به اين نكته توجه داريد كه جامعه پاى بند به مقررات الهى بهترين جامعه و برترين ملت است ، قرآن مجيد كراراً اين موضوع را گوشزد نموده و تاريخ اسلام هم نمونه چنين جامعه اى را در صدر اول ياد مى كند ، براى اينكه بتوان جامعه را پاى بند به اصول انسانى كرد ، بايد از راه تبليغ صحيح و شناساندن اسلام واقعى قيام كرد ، در صورت تبليغ درست وشناساندن اسلام به همان معنايى كه هست جامعه به مقتضاى فطرت و عقل سالم به قوانين مذهبى گرايش پيداكرده و در نتيجه پس از مدتى كوتاه اجتماعى سالم و پرثمر خواهيم داشت .

اما اگر انسانى در حالى كه معلم و مبلغ نيست به لباس معلمى جلوه كند و در صورتى كه خود بويى از اسلام نبرده ، و براى نمونه نمى تواند ساده ترين برنامه اسلام را تجزيه و تحليل كند به معرفى دين و تبليغ اسلام برخيزد مى دانيد از اين راه چه ضربه هاى غير قابل جبرانى به اسلام و به جامعه وارد خواهد كرد ، اولين ضررى كه از اين افراد متوجه دين و قرآن است فرار جامعه به خصوص نسل جوان از اصول الهى است ، و امروز در تمام ممالك اسلام خصوصاً ايران ، جامعه گرفتار چنين بلايى است .

گروهى در لباس دين ، و برخى در لباس مداح پيغمبر و آل پيغمبر هم چون دزدان سر گردنه ، بر سر راه انسانيت و فضيلت نشسته ، و با پول خود جامعه عمرى حملات ناجوانمردانه دارند ، اين مسئله منافات با اين ندارد كه بين اينان افراد خوب باشد ، خوبى در برخورد و كردار ، و در خواندن نماز ، گرفتن روزه ،

حج رفتن ، و اطعام كردن مسئله ايست ، و قرار گرفتن بر مسند انبياء مسئله ديگر .

اين دخالت بيجاست كه جهات خوبى آنان را از نظر خدا مى اندازد و اعمال آنان را حبط مى كند ، زيرا گمراه كردن يك نفر به خاطر دخالت بيجا در امر تبليغ برابر گمراه كردن تمام انسان هاست ، چه برسد به اين كه جمعيتى را انسان در طول عمرش متوقف كرده و از راه واقعى باز دارد .

عجيب تر از كار غلط و نابجاى اينان سكوت مردم مسلمان است ، سكوت همگانى و از بالاترين مقام گرفته تا گمنام ترين مسلمان ، كه زيان قرار گرفتن افراد غير متخصص را به كرسى تبليغ مى نگرند همه و همه ساكتند ، گويى از زخم برداشتن پيكر قرآن و جامعه اسلامى لذت مى برند .

دوم : آگاهيد كه خداوند براى اكمال دينش و اتمام نعمتش بر جامعه بشرى ، پس از بازداشت پيامبر از حجة الوداع ، فرمان داد : كه پيامبر اسلام براى بعد از خود جهت سرپرستى امور مسلمين در تمام زواياى حيات على(عليه السلام) را به جانشينى معرفى كند .

على(عليه السلام) پس از پيامبر لايق ترين انسان دوره تاريخ است و هم او بود كه مى توانست پس از پيامبر نسبت به جامعه عهده دار بر تمام برنامه هاى رسول اكرم باشد .

مسئله جانشينى آن حضرت را كتب شيعه و سنى ، كه در طول 14 قرن نوشته شده ضبط كرده ، و تمام جوانب اين مسئله را با دقت كامل در نوشته هاى خود آورده اند ، ترديد در خلافت اميرالمؤمنين هم چون ترديد در قرآن و نبوت پيامبر بزرگ است از اين رو اكثر كتب اهل تسنن از قول پيامبر با سند صحيح نقل كرده اند كه منكر على و ولايت و خلافت او ، كافر است(1) .

ــــــــــــــــــــــــــــ

(1) بحرالمناقب خطى : ص44 ـ مناقب ابن المفازلى ـ كنوز الحايق : ص 156 . ـ ينابيع المودة : ص 181 . ـ ارجح المطالب : ص 34 . ـ تمام اين مدارك با احاديثش كه كفر منكر على را ثابت مى كند . از ملحقات احقاق الحق : ج 7 ، ص 330 گرفته شده .
(1) كشف الغمة : ج 2 ، ص 106 .
(2) شرح ابن ابى الحديد : ج1 ، ص3 .

ولى با كمال تأسف ، پس از درگذشت پيامبر ، حسد حاسدين ، و طغيان طاغين ، و ظلم ظالمين ، و تجاوز متجاوزين ، و كينه معاندين و كيد خائنين نگذاشت آنكه متخصص در امر رهبرى بود راهبر جامعه شود ، با تشكيل سقيفه كرسى حكومت را به كسانى واگذار كردند كه از سواد خواندن و نوشتن بى بهره بودند ، و آنان بنا به قول فاطمه زهرا(عليها السلام) در خطبه مسجد جامعه را به انحراف كشيدند و و مسلمين را از اصول و قواعد اسلام دور كردند(1) ، زاويه اين انحراف در حكوت عثمان و پس از او در حكومت بنى اميه و بنى عباس كه ميوه هاى تلخ سقيفه بودند گسترده تر شد ، تا جايى كه بنا به قول رسول اكرم از اسلام جز اسمى و از قرآن جز رسمى در اكثر توده مسلمان باقى نماند .

آيا اين دخالت بيجا علاوه بر گناه كبيره بودنش از نظر حق قابل عفو و اغماض و چشم پوشى است ؟

آيا تاريخ بشريت نمونه چنين تجاوزى را به اصول انسانيت مى تواند به ياد آورد ؟ آيا مفضول را بر فاضل ترجيح دادن(2) خلاف عقل و دين و وجدان و علم و انسانيت نيست ؟

در هر صورت هر انسان باوجدانى بايد تا آخر عمر توجه داشته باشد كه از دخالت كردن در امورى كه مربوط به او نيست بپرهيزد .

لقمان حكيم : به خاطر نور حكمت و فروغ معرفت در تمام عمر از دخالت كردن در مسائلى كه مربوط به او نبود پرهيز داشت ، و اين مسئله كه نتيجه ايمان و ميوه حكمت است براى همگان از بهترين نكاتى است كه مى توانند از آن كمال بهره را برده ، خود و ديگران را در ضلالت و گمراهى نيندازند .

فروبستن ديده از حرام   

در محيطى كه به وسيله علم و تكنولوژى بوجود آمده ، يعنى در دنياى سخت ماشين ها ، با آنكه مفهوم فضيلت تعمداً به وسيله مردم امروزى فراموش شده ، ولى فضيلت هم چون مفاهيم مكانيك و شيمى ضرورى باقى مانده است .

فضيلت يكى از معلومات خيلى قديمى است ، و بلاشك هنوز مى توان در اجتماع امروزى به آن برخورد ، ولى دراجتماعاتى كه زير يوغ مادّيگرى بسر مى برند وجودش اكسير است .

اجتماعاتى كه اولويت را براى اقتصاد مى شناسند به فضيلت نمى گرايند زيرا فضيلت اصولا خواهان اطاعت از قوانين زندگى است ، و هنگامى كه انسان خود را در فعاليت هايت اقتصادى محدود كرد ، كاملا از قوانين طبيعى پيروى نمى كند .

بى آنكه سخن به گزاف گفته شده باشد، فضيلت ما رابه حقيقت مى رساند و تمام فعّاليت هاى جسمى و روانى ما رابر وفق نظم ساختمانى آنهااداره مى كند و اختلالات و آشفتگى ها و ضعف اجتماعى امروزى معلول فقدان فضيلت است.

فضيلت به علت غلط رفتارى بعضى از كوته نظران اشتهار بدى يافته و آن را با سالوس و تعصب و خشونت و فضل فروشى اشتباه مى كنند .

در واقع فضيلت ، جوانمردى و زيبايى و روشنايى است ، و براى حفظ زندگى فردى و اجتماعى بكار مى رود ، بدين جهت بى فضيلت زيستن ديوانگى است .

همانطورى كه ريختن آب به جاى بنزين در يك موتور احتراقى و افزودن شن به جاى روغن ماشين عملى جنون آميز است .

از زمانى كه اخلاق لذت ، جاى اخلاق مذهبى را گرفته ، در ديده مردم متمدن فضيلت امرى ضرورى به نظر نمى رسد به طورى كه آقاى رومن به طور حتم مى انديشد كه براى ما الزامى در متقى بودن نيست ، و اختيار فضيلت منحصراً بستگى با نفع و لذت فردى خواهد داشت .

ولى امروز مى دانيم كه فضيلت امرى اجبارى است ، زيرا چيزى جز پيروى از قوانين زندگى نيست ، و به اين قوانين انسان نمى تواند پشت پا بزند ، مگر اينكه خود و نسل كشورش را در معرض تباهى و مرگ رها كند .

معاصى چنانچه مى دانيم زندگى فردى را بى مايه و آلوده مى كند ، از طرفى در خانواده و اجتماع تمام افراد به يكديگر بستگى دارند ، و آلودگى يك فرد به تمام جامعه لطمه مى زند ، همانطورى كه تعالى زندگى فردى كه از فضيلت برخوردار است به اجتماع سود مى رساند . تحمل بدى و زشتى اشتباه خطرناكى است ، هر كس آزاد نيست كه به ميل خود رفتار كند ، كسى كه مرتكب بى اعتدالى و تنبلى و افتراء و گناهان ديگر مى شود بايد يك خطاكار عمومى در نظر آيد(1) .

در ميان اعضا و جوارح انسان چشم از موقعيت خاصى برخوردار است ، اين عضو از طريق تماشاى مناظر شگفت انگيز آفرينش ، انسان را به عاليترين هدف كه آشنايى با خداست مى رساند و همين عضو است كه با تماشاى مناظر ممنوع ، خصوصاً نظربازى آدمى را غرق در شهوات نابجا كرده و انسان را وادار مى كند دل و دين بر سر اين برنامه دهد .

قسمت اعظمى از روابط آدمى را با جهان چشم تأمين مى كند ، هر گاه ديدگان انسان از وظيفه اصلى خود منحرف شود سبب سقوط در انواع گناهان مى شود ، زيرا ديده و مشاهداتش محرم آدمى است ، تربيت صحيح در سلامت انسان ، مخصوصاً در برنامه هاى اعضاء و جوارح علت تامه است تربيت مناسب مى تواند بهترين سرمايه هاى معنوى و مادى را به طرف انسان جلب كند .

ديده انسان آن گاه صحيح مى بيند و وسعت ديد پيدا مى كند كه از حرام فرو بسته گردد ، اما اگر چشم لاابالى شود و هر چه را دل بخواهد ببيند بايد به انتظار روز بدبختى نشست .

ــــــــــــــــــــــــــــ

(1) راه و رسم زندگى ، به نحو انتخاب جملات مورد نظر .

گناه عبارت از بدى كردن است ، به بيان ديگر جهل از اينكه چگونه بايد به اقتضاى ساختمانى بدن و روانى خود رفتار كرد ، يا با علم به آنها سرپيچى كرد ، وجود گناه همانند سرطان و سل و ديوانگى تصورى واهى نيست .

هر كس كه به سن روانى 7ـ8 برسد مى تواند به وجود خوبى و بدى و مفهوم گناه و فضيلت پى ببرد ، فهم اين نكته دشوار نيست كه : گناه عبارت از پايمالى ارادى يا غير ارادى قانون هاى زندگى است ، و كيفر اين پايمالى بالاخره به انسان مى رسد .

با تكيه بر اين محاسبه تا حدودى مى توان به مفهوم خوبى و بدى عمل چشم پى برد ، البته در اينجا آيين الهى به كمك انسان برخاسته و بيش از آنچه خود آدمى درك مى كند به او كمك مى دهد ، در ذيل اين مسئله به پاره اى از قواعد اسلامى درباره چشم اشاره مى شود .

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد : كسى كه ناگهان ديده اش به نامحرم افتد نظرش را از او بردارد ، هنوز ديده برنداشته مگر آنكه خداوند براى او در بهشت زنى زيبا قرار خواهد داد .

و نيز فرموده(1) نظرى كه در مرتبه اول ناگهانى است گناه ندارد ادامه آن معصيت و بار سوم هلاكت است(2) .

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : خشم حق بر زنى كه ديده اش از چهره نامحرمان پر است شديد است(3) .

امام ششم(عليه السلام) مى فرمايد : نظر به نامحرم تيرى است زهرآگين از تيرهاى شيطان و هر چه نظرهايى است كه براى صاحب خود جز حسرت و اندوه طولانى باقى نگذاشته(4) .

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سفينة البحار : ج 2 ، ص 595 .
 
(2) همان مدرك .
 
(3) همان مدرك .
 
(4) سفينة البحار : ج 2 ، ص 595 .

امام ششم(عليه السلام) مى فرمايد : آن كس كه خود را در پناهگاه فرو بستن ديده از حرام قرار دهد در آيينه دلش مشاهده عصمت جلال و حق خواهد كرد(1) .

عيسى بن مريم فرمود : شما را از نگاه نامحرم مى ترسانم ، زيرا نظر حرام دانه ايست كه در دل صاحبش شهوت مى رويد و خواه و ناخواه ايجاد فتنه مى كند(2) .

در اينجا جنايتى كه از يك نظر و تماشاى غير مشروع در تاريخ اتفاق افتاده بازگو مى شود تا دوستان بدانند كه منع دين از نظربازى بى مصلحت نبوده .

كاليس ماريوس فاتح رومى است ، اين مرد در تاريخ به عظمت ، و در وطن خواهى و نوع دوستى ياد مى شد ، تا نوشته اى به دست آمد كه خودش شرح حالش را نوشته و نامش را به دست خود ننگين ساخته است به اميد آن كه خداوند در عزابش تخفيف دهد .

در اين نوشته كه سال ها پس از مرگش بدست آمد ، مى گويد : آنچه من به نام مردم ستمديده و به عنوان خيرخواهى بردگان و طرفداراى از ميهن و ملت انجام داده ام ، و خون هاى بسيارى كه ريخته ام و لشكركشى هايى كه داشتم و در تاريخ ضبط است ، تمام آنها جز خيانت چيزى نبوده ، و آن بر اثر يك هوس نفسانى و مولد يك انديشه و پندار شيطانى بود نه به خاطر ملت و نه وطن و نه ستمديدگان و محرومان .

من در كودكى در قريه اى كه مى زيستم دخترى را ديدم عاشق او شدم اما او را بعد از مدتى به جواهر فروشى دادند كه به روم ببرم .

من به خاطر او به روم رفتم ، و پس از چندى نهضت بردگان بوجود آمد كه در آن شركت كردم و و عاقبت رهبر بردگان شدم ، و همين كه مصدر قدرت شدم به بهانه بچه گانه اى دستور دادم تمام جواهر فروش را از دم تيغ گذراندند ، بدبختانه

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سفينة البحار : ج 2 ، ص596 .
 
(2) همان مدرك .

معلوم شد كه شوهر معشوقه ام در ميان آن بردگان نبوده .

دنبال اين برنامه هر چه جنايت شد كشتارهاى بى رحمانه واقع گشت ، لشگركشى ها به كشورهاى ديگر افتاق افتاد ، همه و همه به خاطر رسيدن به وصال آن زن شوهردار بود .

سالها گذشت شبى در اردو بودم ، سر و صدايى با پاخاست ، پس از تحقيق معلوم شد دو سرباز پست فاحشه اى را به سربازخانه آورده اند فرمان دادم دو جوان سرباز را فورى كشتند ، نوبت به كشتن زن بدكاره رسيد وقتى او را به حضور من آوردند معلوم شد همان معشوقه من است كه فكر و ذكر و كار و زندگى مرا سالها مصروف عشق ناپاك خود ساخته ، در حالى كه مدت ها در آغوش اراذل و افراد پست و مردم بى شخصيت به سر مى برده .

اقتصاد در شؤون زندگى   

در هر صورت چشم پوشيدن از حرام آدمى را از بسيارى از ناپاكى ها و رذالت ها باز داشته و انسان را به سعادت حتمى رهنمون مى گردد .

لقمان حكيم : ديده اى بس پاك داشت ، او از راه تماشاى مناظر آفرينش به اسرار حكمت خداوندى آشنا شد ، و نيز بر قدرت و توانايى ديده بصيرت افزود ، آن چنانكه چشمه هاى حقيقت از درونش شكافت ، اگر براى تاريخ ديده اى فرض كنيم بايد بگوييم چهره پاك اين مرد براى ابد در آيينه ديده تاريخ منعكس خواهد بود .

 

 

اقتصاد در شؤون زندگى

 

خداوند بزرگ سفره طبيعت را با ميليون ها مواد گوناگون ، و هزاران نيروى آشكار و پنهان گسترده و بشر را در سايه فكر و نيروى كار به استفاده از منبع بيكران ثروت فرا خوانده است .

 

بشر هم در طول تاريخ و قرون و اعصار به تدريج از اين سفره گسترده

 

استفاده كرده و امرار معاش نموده و سطح زندگى خويش را بالا برده تا جايى كه امروز كيفيت زندگى مادى بشر از خوراك و پوشاك و مسكن و ساير وسايل هيچ شباهتى با گذشته ندارد .

 

امّا اين نكته را نبايد ناگفته گذاشت : كه در طى تاريخ حيات بشر قوانين الهى انسان را در بهره گيرى از خوان نعمت دعوت به يك روش معتدل نموده ، به اين شكل كه مواد طبيعى را به دست آورده به اندازه لازم از آن استفاده كند و ديگران را نيز به هنگام نياز در بهره بردن از آن مواد شريك كند در حقيقت نه چندان به خوردن كه از دهانش برآيد ، و نه چندان كه از ضعف جانش بدر آيد .

 

نه راه افراط بپيمايد ، و نه ميل به تفريط پيدا كند ، نه چندان انفاق كند كه براى او چيزى نماند ، و تنگى روزگار بر او و عيالاتش روى آورد ، و نه چنان آن مال نگهدارى كند كه راه استفاده خود و ديگران بر او بسته شود . دورى جستن از افراط و تفريط را روش معتدل گويند و كلمه اقتصاد ، و مشابهش در قرآن و روايات به همين معناست كه در فارسى از آن به ميانه روى تعبير مى شود ، اين توضيح عنوان مطلب ، اما مسئله اقتصاد به معناى درآمد و خرج و مالكيت و توليد نيز بايد مورد توجه قرار گيرد تا اين كه به تناسب كلمه اقتصاد ناتمام نماند .

 

اقتصاد رابطه ايست كه براى رفع احتياجات مادى و بهبود وضع زندگى بين افراد جامعه برقرار مى شود ، بنابراين علم اقتصاد جز مطالعه و نشان دادن طرقى كه بهتر بتواند سعادت و رفاه مادى افراد را تأمين كند موضوع ديگرى نخواهد بود .

 

ولى زمان كه رشته اين رابطه به دست افراد بى تربيت بيفتد بلاهاى ناگفتنى به سر انسان مى آيد ، آزادى و خوشگذرانى هاى جنون آميز مشت معدودى ثروتمند در شرق و غرب كه بر اساس عقيده افراطى اصالة الفردى استوار است ، يكى از عوامل مهم توسعه فحشا و بى بند و بارى است .

 

آرى ، اقتصاد در جهت صحيحش مانع از هر نوع آلودگى و گناه در تمام شؤون زندگى است ولى سرمايه داران هيچ وقت نمى خواستند اين برنامه بر مبناى اصوليش اجرا شود .

 

اين آزادى غير منطقى از پول و ثروت به عناصر سوء استفاده چى و هزاران مال پرست شهوت ران شرقى و غربى كه معروفيت جهانى دارند اجازه داده كه محيط اجتماع را درست به صورت يك صحنه مسابقه در آورند و آخرين توانايى جنسى و حيوانى خود را در اين صحنه آزمايش كنند . فعاليت اين ميليونرها براى خوش گذرانى از نظر قوانين مملكتى محدود به هيچ حدى نيست .

 

آنها آزادند براى تأمين هر نوع عياشى و سرگرمى از هر وسيله اى كه بخواهند استفاده كنند ، و هر نوع محفلى و مجلسى كه بخواهند تشكيل دهند و هر مقدار كه بخواهند خرج كنند ، و بالاخره هيچ اصل و مفهومى قدرت ندارد در برابر تمايلات و غرايز ديوانه اين ميليونرهاى اشرافى مقاومت كند .

 

در سايه اين چنين آزادى نا مقدس ميليونرهاى شهوت ران ، به قدرت پول هاى تمام نشدنى خود هر گونه فحشاء و عمل منافى عفت را براى لذت هاى خود ترويج مى كنند و رونق عجيبى به بازار فحشاء و منكرات و هرج و مرج جنسى مى بخشند ، و مسلم اين ولخرجى ها در راه كوبيدن فضيلت انسانيت است .

 

مقررات الهى در تمام ادوار مانع اين برنامه هاى غلط بود ، اسلام آيين پاك آسمانى در تمام برنامه هاى مادى به آن معنايى كه قبلا گفته شد آدمى را به رعايت اعتدال و اقتصاد دعوت مى كند و حتى در راه مشروع هم اجازه ولخرجى و غير قانونى نمى دهد .

 

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به عيادت سعد بن ابى وقاص رفت ، سعد با آنكه جوان بود

 

به خاطر آن مرض احتمال خطر مى داد ، به رسول اكرم عرض كرد : مرضم شديد است ، احتمال مرگ مى دهم مقدارى ثروت دارم با تنها فرزندى كه دختر است مى خواهم دو قسمت مال خويش راپيش از مرگ در راه خدا صدقه بدهم فرمود : هرگز ، عرض كرد نصف آن را ، فرمود : اجازه نمى دهم ، عرض كرد : ثلث مالم را چطور ؟ فرمود : گرچه زياد است اما مانعى ندارد ، اى سعد ! اگر پس از تو وارثت غنى و بى نياز باشد بهتر از آنست كه تو مالت را در راه خدا داده باشى و او چيزى نداشته باشد .

 

در هر صورت اسلام هيچ شأنى از شؤون اقتصاد را مسكوت نگذاشته تا مسلمين بتوانند از طريق آن به تمام برنامه هاى مورد نياز دست يابند .

 

آن روزى كه ملت اسلام استقلال اقتصادى داشت ، و در عين اينكه مسير رهبرى عوض شده بود و به پاره اى برنامه هاى اقتصادى عمل مى شد وضع كشور اسلام و ملت قرآن مطلوب بود ، چنانچه اضافه در آمد بيت المال پس از صرف در تعمير ويرانى ها و ساختن مساجد و پلها و حمامها و تعمير راههاى كشور و رسيدگى به ناتوانان و بررسى حال دردمندان و ساختن درمانگاه ها براى معالجه بيماران ، بالغ بر ده ميليون دينار بود كه براى اين رقم بزرگ محل خرج نداشتند .

 

اميرالمؤمنين(عليه السلام)هنگام وفات در ضمن وصيت به امام مجتبى(عليه السلام)مى فرمايد :

 

پسرم ! در معاش و در معاد ميانه رو باش ، بر عهده توست كه هميشه آنچه را طاقت دارى در اين امور انتخاب نمايى .

 

آرى ، مقصود به مراد رسيدن است ، نه در سايه افراط و تفريط سرمايه مادى و معنوى از دست دادن .

 

آنجا كه انحطاط مادى و معنوى وجود داشته باشد ، اميد سودى نيست و مردم از شرور در امان نيستند .

 

انسان دست و پا بسته و محرومى كه به خاطر افراط و تفريط ، فشار روزگار استخوانش را در هم كوفته آخر چه بهره اى دارد و چه چيزى به حال او مفيد است ، اين چنين فرد يا اين چنين جامعه حتى براى اسلام هم مضر است ، از چنين شخصى يا جامعه اى نه تنها اسلام بهره نمى گيرد بلكه لطمه و زيان بسيارى هم مى بيند چه ظرف آلوده پاكيزه ترين غذاها را آلوده و بى مقدار مى كند .

 

ملت هاى منهاى عدالت باعث خوارى اديانى هستند كه بدان ها انتساب دارند ، پيروان چنين اديانى كه در زندگى به پستى گراييده ، نه از دين و نه از ميراث هاى گرانبهاى خويشتن نفع مى برند ، آنان چون جاهلانى هستند كه خود را در ميان كتابخانه اى مملو از كتب علمى يافته و هرگز ياراى سود جستن از آن ندارند .

 

از اين بدتر بسيار شده كه پيروان نادان ، جهل خود را بر عالى ترين حقايق تحميل كرده آنگاه بجاى اينكه آن ححقيقت را بزرگ جلوه دهند به نازل ترين جاهايش درمى اندازند .

 

از اينرو بايد براى حل اين معما كه ممالك اسلامى سخت بدان گرفتارند به اين حقيقت تكيه كنيم : كه ملت هاى اسلامى پيش از آنكه تكيه به اسلام كنند و انتظار كسب عظمت از آن داشته باشند لازم است كه كوشش هاى خود را در راه برتر گرداندن سطح مادى و معنوى معطوف دارند ، يعنى انسان مايل به تربيت واقعى شوند و درك و عقل خود را براى رسيدن به اهداف عالى بكار اندازند .

 

آن گاه چون انسانى اين چنين داراى درك و فهم بوجود آمده و توانست وظايف خود را دريابد به او مى گوييم : خدا و خويشتن را يارى كن ، اگر به راستى طالب زندگى باارزش در دنيا و آخرتى .

 

چون پرده اوهام از جلو مغز ملت بركنار رود ، مى توانند حقايق عالى اسلام را ببينند ، و ديگر به صرف تقليد كوركورانه درباره اسلام قضاوت نكنند .

 

اينان به خاطر جهل خود و مستى از غرب زدگى اسلام را فاقد سيستم هاى مورد نياز مى دانندو مى گويند : اسلام از ارائه سيستم سياسى و اقتصادى و...مودر نياز جامعه بشرى ناتوان است ، در حالى كه گفته آنان با حقيقت تطابق ندارد ، اينان اگر از بند جهل و عصبيّت آزاد شودند و مطالعه در مكتب اسلام كنند خواهند يافت كه آيين الهى در هيچ برنامه اى انسان را از ياد نبرده ، علاوه مقرراتش در تمام شؤون حيات و نيازمندى هاى انسان برترين مقررات و قوانين است .

 

اسلام در مسئله درآمد و خرج و محبت به مال مسائلى بس عجيب دارد ، اسلام در قسمت اقتصاد به دو مفهومش ميانه روى و بدست آوردن سرمايه آن چنان بحث كرده كه هر خردمندى در برابر دريافت برنامه هايش تسليم است .

 

كتب اقتصادى آن قدر زياد است كه دسترسى به آن و شمردن تعداد آنها ميسر نيست ، اگر به كتاب الذريعة دانشمند خبير آقاى آشيخ آقا بزرگ تهرانى مراجعه كنيد و مؤلفات اقتصادى اسلام را در آن بنگريد دچار حيرت مى شويد ، و امروز هم با پديد آمدن مكتب هاى مختلف اقتصادى دانشمندان اسلامى از بازشناساندن مكتب اقتصادى اسلام و اثبات برترى آن بر تمام مكتب هاى باز نايستاده اند ، كتاب پرارزش اقتصادنا نوشته عالم بزرگ آيت اللّه سيد محمد باقر صدر و ترجمه آن ( اقتصاد ما ) كه از بهترين نمونه كتب اقتصادى اسلامى در عصر حاضر مى باشد ، بر مدعاى ما بهترين شاهد و دليل است .

 

بشر مدنى الطبع است و در زندگى اجتماعى قهراً از نظر امور مالى در برخوردهايش منازعه و مناقشه رخ خواهد داد ، مكتب اسلام با جامعيت و دورانديشى خود تمام نكات حساس اين قسمت را مورد توجه قرار داده و اساس حيات مادى را روى مقررات بى نظيرى در برنامه اقتصادى برده ، و بنيه مادى كشور و جامعه اسلامى را بر اصول متقن غيرقابل تزلزلى استوار فرموده تا

 

فقر و مسكنت ، منازعه و مناقشه و موجبات تفرقه فراهم نيايد .

 

قوانينى كهخ اسلام براى اقتصاد وضع نموده هنوز علماى بزرگ اقتصاد نتوانسته اند خللى در آن پيدا كنند ، يا بهتر از آن را بياورند ، ميليون ها دكتر اقتصاد از دانشگاه ها به دايره اجتماع آمده اينان در صورت آگاهى از قواعد اقتصادى اسلام نمى توانند انكار كنند كه مواد قانون اقتصاد اسلام محكمترين مبانى حيات مادى است و بهترين دليل نقص اقتصاد امروز تقويت طبقه سرمايه دار ، و فقر كارگر است كه دنيا را به دو منطقه فقر و ثروت تقسيم كرده گروهى از سيرى و طايفه اى از گرسنگى در مرز هلاكتند .

 

علاوه دو مكتب اقتصادى امپرياليسم و كمونيسم جهان را زير نفوذ خود آورده و براى اثبات عقايد خود و تأمين منافع استعمارى منشأ بروز جنگ هاى بزرگى شده اند .

 

پيامبر اسلام در سايه قوانين دينش حافظ منافع و مصالح فرد و اجتماع بود ، نه به صورتى كه كمونيسم مى گويد ، و نه به چهره اى كه كاپيتاليسم ادعا مى كند بلكه آنچه خدا اراده داشت آ ن را پشتيبان مردم قرار مى داد ، او علاوه بر اينكه مردم را نسبت به درآمد و اندوختن تشويق مى كرد ، در امر اصلاح همه برنامه هايشان نيز اهتمام مىورزيد ، همواره دلسوزى مى كرد براى آنكه به هيچ فردى ضرر نرسد .

 

اوضاعشان را از نزديك بررسى مى فرمود و آنان را هميشه براى اجراى عدالت تشويق مى كرد و نويد مى داد . دستوراتش يك سلسله سخنان كوتاه و مفيد بود كه همه مى فهميدند چه اينكه در شأن كار و فعاليت همگان اداء مى شد .

 

روزى به بازار رفت مردم در حال تجارت و معامله بودند ، پس از آن كه لختى به گفت و شنودهايشان توجه نمود و كالايشان را بازديد كرد ، گفت : شما اى بازرگانان ! تجار در آن حال همه گردن كشيدند و چشم هايشان را به نشان اجابت

 

و پاسخ به گفتار آن حضرت دوختند ، همه مشتاقانه مى نگريستند كه پيغمبر چه خواهد فرمود .

 

حضرت فرمودند : بازرگانان همگى در حالى كه مارك گناه بر پيشانيشان خورده روز قيامت محشور مى شوند ، مگر آنان كه پرهيزكار و نيكوكار و راستگو باشند .

 

پرهيزكار يعنى كسى كه از خشم خدا پروا كند و به كسى ستم نكند ، نيكوكار يعنى به تعهدات خود پاى بند باشد ، صادق و راستگو يعين كسى كه از كذب و دروغگويى و فريب دادن مردم احتراز كند .

 

نبى بزرگ (صلى الله عليه وآله وسلم)اين چنين مالداران اجتماع را نصيحت فرمود ، چه آنان به لحاظ كارشان مقام ارجمندى نزد حق دارند ، زيرا زندگى خود و خانواده يشان را به طريق آبرومندى اداره مى كنند و نيازمندان جامعه را هيچگاه بدون پاسخ نمى گذارند .

 

اساساً قرآن مجيد از نظر اهميتى كه براى كسب مال و تجارت قائل شده آن را به عنوان طلب فضل خدا ياد كرده و به دنبال امر به نماز بدان دستور داده و هم رديف توجه به خداوند مقررش فرموده است .

 

پيشهوران در صورت اجراى تمام دستورات مربوط به درآمد و خرج به نوبه خود عضوى مؤثر و مهم از اعضاى پيكر اجتماعند ، آنان در نوعى همكارى كه بايد در زندگى مردمان وجود داشته باشد شركت جسته و بايد به نداى حق توجه كنند كه فرموده :

 

بر اساس نيكوكارى و پرهيزكارى همكارى نماييد(1) .

 

بازرگانان اگر دست در و دهنى پاك داشته باشند و راستگو و درستكردار باشند در پيشگاه خدا پاداش بزرگى خواهند داشت ، حديث مى گويد : بازرگانان

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) المائده : آيه ى 2 .

راستگو روز رستاخيز به همراه شهيدان و صديقان محشور مى شوند با اين همه تشويق و ترغيبى كه اسلام نسبت به مسأله تجارت دارد ، و با اين همه فضل و اجرى كه براى درستكاران قرار داده شده متأسفانه گروهى از مردم كه حس سودجويى شديد دارند و بر جمع آورى مال دنيا حريص اند به راههايى گام برمى دارند كه خود را نزد خدا خوار و بى مقدار كرده و در ديد مردم به صورت حيواناتى درنده ، حيواناتى كه از هيچ مردارى روى گردان نيستند جلوه مى دهند .

مردمى كه تنها همتشان به جمع مال است و در اين برنامه برايشان فرقى نمى كند كه از كدام راه بدست مى آيد ، افرادى كه به سبب غش در معامله براى پول بيشتر بدست آوردن عيوب كالا را از نظر مشترى پنهان مى كنند ، بازرگانانى كه به نيازمندان جواب مثبت نمى دهند ، همه و همه گناهكار و بدكار محسوب مى شوند .

نبى اسلام روزى از كنار مغازه اى گذشت نظرش به كالايى افتاد كه ظاهرش خيره كننده بود ، پيش رفتند و دست به درون كالا فرو بردند و احساس رطوبت كردند ، از صاحب متاع پرسيدند :

پاسخ داد : كمى باران بر آن باريده .

حضرت فرمودند : پس چرا قسمت هاى مرطوبش را هم در معرض نگذاشتى تا همه بدانند هر كس تقلب كند از ما نيست .

گاهى بازرگانان بر اثر خدعه در نرخ بندى كالاهايى كه مردم از نرخ حقيقى آن آگاه نيستند به گناه و فسق ره مى سپرند ، و گاهى هم چند كالاى مشابه را با هم مخلوط كرده ، مثلا گندم را با جو و شير را با آب مى فروشند ، يا گاهى شكم حيوانات را پر از آب كرده تا به هنگام توزين سنگين تر از وزن طبيعى نشان داده شود ، اينگونه كارهاى خيانت آميز كه از خدابى خبران سر مى زند همه چپاولگرى در اموال مردم و سرقت مخفيانه در لباس تجارت و معامله است ، در حالى كه

تجارت بر اساس امانت و خيرخواهى استوار مى باشد ، و همه در زندگى به آن محتاجند ، اينگونه خيانت ها كه در تجارت اعمال مى شود دزدى است و سزاوار است مرتكبين آن به كيفر دزدى محكوم شوند .

گاهى هم سوداگران به طمع سودى بيشتر به احتكار مواد ضرورى مردم دست مى زنند و در مسئله مواد غذايى و غيره مشكلاتى ايجاد مى كنند ، اينان از خدا روى برتافته و خدا هم از آنان بى زار است .

گاهى با قسم خوردن آن هم به دروغ كالايى را به خورد مردم مى دهند و از اين راه نيز دست به خيانت آلوده مى كنند ، اينان علاوه بر اين كه به جامعه خيانت مى كنند وجودشان ننگ اسلام و مسلمين است ، اينگونه افراد به دنيا و متاع ناچيزش و كالاى از دست رفتنيش مغرور شده خود و جامعه رابه هلاكت مادى و معنوى مى كشانند .

امام على(عليه السلام) در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه در اطراف اين گونه دنياى مغرور كننده و بنيان كن چنين داد سخن مى دهد :

دنيا دلبرى فريبنده و پرشيوه است كه عزمى آهنين و قبلى كوه آسا بايد تا در مقابل عشوه هاى مهرانگيزش مقاومت كرده ، آشفته زرق و برق و جلوه هاى دلبريش نگردد ، توانگران بايد آنچنان به قوت اخلاق و نيروى تقوا آراسته باشند كه نوشانوش نعمت زمام خرد را از دستشان نربوده ، مستى مال هوش آنها را پست و ناچيز نكند .

بترسيد كه دست نعمت بخش ، ديده اى بيدار و دقيق دارد كه به كوچكترين حساب داده هاى خود خواهد رسيد و از ذره كاهى به روز بازپرسى صرف نظر نخواهد كرد .

به هوش باشيد شيرينى دنيا در آنوقت به خوبى احساس مى شود كه كام تلخ نوشان شيرين گردد و نواى بينوايان آماده گردد .

هنگامى كه گرسنگان زياد شوند و تهيدستان در قسمت اعظم قرار گيرند عفريت فتنه دورادور به جانب ثروتمندان پيش آيد و چنگال و دندان به آن سيه روزگران بى خبر بنماياند .

آشوب و هنگام نخست مانند كودكى نوزاد و ضعيف و بى مقدار است ، ولى كم كم به گذشت روزگار قوى و نيرومند گردد ، ميمنه و ميسره تشكيل دهد و براى خيره سران مدهوش كمين گاه هاى مهيب گذارده و چاه هاى عميق و ژرف باز كند .

در اين هنگام اجتماع بلرزد و هيئت توده مانند گاهواره تكان خورد زيرا كه اكثريت آن عليه توانگران بى رحم به نهضت پردازد و با وضعى ديوانه صفت از جاى بجنبد .

اى آنان كه حق بينوايان بر ديد و مال بيوه زنان بربوديد ! از اشك چشم درهم اندوختيد و از خون دل سكه دينار زديد ، بترسيد از آن روزى كه در ديدگان اشك بخشكد و در سينه ها خون نماند .

اينجاست كه صاحبان اشك و خون به دنبال كالاى خويش به جستجو افتند و سود خود را تا آخرين پيگرد اين سودا مطالبه كنند .

شما اى مالداران و ثروتمندان سست عنصر كه هراس خيانت هم چون كابوس هولناك پيوسته در مقابلتان قيافه زشت خود را نشان مى دهد و يك دم راحتتان نمى گذارد ، و از انقلاب و نهضت مستمندان ستمديده در اولين مرحله از پاى درمى آييد و به زندگى پر خيانت و آلوده خويش پايان مى دهيد ، مسلماً مردم آن روز آرام نخواهند بود و شيرازه اجتماع با اين همه آشوب و انقلاب سالم نخواهد ماند .

ضمناً خون بى گناهان نيز به خون تبهكاران آميخته خواهد شد وفساد در همه چيز به جاى اصلاح در جامعه خواهدنشست واين مصيبت بزرگ كه قتل نفس و

هتك حرمت اجتماع است تنها به گردن آن طايفه است كه دزدى كردند ومال اندوختند و حق بينوايان را به زير پاى نهادند پس تادير نشده به كار مردم برخيزيد ولختى سود خود را فداى سوداى دگران سازيد،كانون فتنه نشويد، و افعى انقلاب پرورش مدهيد كه هم در نخستين جنبش دندان زهرآگين خود را در پيكر شما فرو برد و دمار از روزگارتان برآورد.كوشش كنيد كه به روز رستاخيز مظلومانه از خاك برخيزيد،نه مانند آن كسانى كه دامن كفنشان به خون دل يتيمان و خوناب ديده مسكينان آغشته و رنگين باشد،اين قدر در جمع مال حرص نزنيد و در پايمال كردن حقوق مردم افراط ننماييد مگذاريدكه لقمه مسموم حرام از گلوى شمافرو رود چون خداوندنام آن لقمه راآتش گذاشته است .

در هر صورت اين گوشه اى از خواسته هاى مشروع اسلام از مردم است و اين مردم هستند كه بايد با كمال رغبت اسلام را پذيرفته و دستوراتش را به كار بندند تا خير دنيا و آخرت را به دست آورند .

 

اسلام و مالكيت

 

اسلام در برنامه مالى مصالح فرد و اجتماع را رعايت نموده و در مقامى مى ايستد كه به حال هيچ يك از فرد و اجتماع زيانى نرسد و در تحقق دادن اين برنامه از همان روش اساسى خود يعنى قانون و نداى درونى متابعت نموده است .

 

به وسيله وضع قانون به هدف هاى علمى كه ضامن ايجاد يك اجتماع شايسته و قابل ترقى و رشد است مى رسد ، و با نداى باطن بشر را به طرف تفوق بر مشكلات حياتى و دست يابى به يك زندگى عالى تر كه در دسترس هر كس نيست مى راند ، و راه ترقى و تكامل را هميشه باز مى گذارد .

 

اسلام در باب اموال حق مالكيت فردى را با وسايل مشروعه ثابت و مسلم

 

دانسته و حفظ اين حق را از دزدى و غارت بردن و هر گونه اختلاسى تضمين نموده و حدودى وضع كرده كه جلو تعدى و تجاوز گرفته شود و به علاوه برنامه هايى را به عنوان قانون بيان داشته كه مردم را از دخالت در غير حق خود اسلام و مالكيت   

 

ممنوع كرده است .

 

از طرفى هرگونه حق و تصرف را براى صاحب مال از فروش ، اجاره ، رهن ، بخشش ، و وصيت و ساير تصرفات حلال و برنامه هاى غير مخالف با قوانين دين را اجازه داده است .

 

اين اسلام است كه قانون مالكيت فردى را تشريع كرده و برايش حدود و قيودى وضع نموده كه صاحبش را به طور غير اختيارى به طرف بكار انداختن مال و انفاق و دست دادن آن نزديك مى سازد و البته مصالح اجتماع و همچنين مصالح خود فرد هم در حدود هدف هاى انسانى كه اسلام حيات را بر آنها بپا داشته ، پشت سر همه اينها محفوظ مى باشد .

 

اولين قانونى كه اسلام به موازات حق مالكيت فردى مقرر مى دارد اين است كه فرد در اين مال پيش از هر چيز به وكيلى شبيه است كه از طرف اجتماع معين شده و تملك اين مال به وسيله او بيشتر به يك وظيفه مى ماند تا تملك و صاحب مال شدن و در واقع ثروت و مال به حسب عموميت خود حق اجتماع است و اجتماع در اين مال از طرف خداوندى كه جز او مالكى نيست جانشين مى باشد ، در قرآن مجيد مى فرمايد :

 

ايمان به خدا و پيامبرش آوريد و آنچه خدا شما را در آن جانشين قرار داده انفاق نماييد .(1)

 

اگر مالكيت فردى مطابق با اصول و واقعيت زندگى وضع نمى شد ، البته حرج و مرج عجيبى در برنامه مالى پديد مى آمد كه اجتماع در آن وقت جز از اضطرار

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سوره حديد : آيه ى 7 .

و بدبختى و فساد چاره اى نداشت .

اسلام درباره مسئله توليد مال نيز همان نظريه مالكيت مال را عمال نموده و به صاحب مال آزادى مطلق كه هر طور بخواهد در مالش تصرف كند نداده ، زيرا پشت سر مصالح فرد مصالح اجتماع است كه با آن معامله مى كند و خلاصه نظريه اسلام درباره مال و مالكيت جز يك نظريه اجتماعى صحيح نيست .

البته هر فردى در ازدياد مال خود آزاد است اما در حدود قانون يعنى مى تواند زراعت كند ، مواد اوليه را به صورت مصنوعات درآورد و مى تواند تجارت نمايد ولى هرگز حق ندارد در كار خود غش و حيله راه دهد يا ضروريات زندگى مردم را احتكار نمايد ، يا اموال خود به ربا دهد و يا بخاطر سود بيشتر در مزد كارگزاران ستم كند ، همه اين برنامه ها از نظر اسلام حرام است و به كننده اش وعده عذاب داده شده .

قوانين پاك اسلام عادتاً سرمايه ها را به حدى كه فرق زياد بين طبقات بيندازد انبار نمى كند و اين ثروت هاى كلان و هنگفتى كه امرزه مشاهده مى شود محصول يكى از خلافكارى هايى است كه اسلام منع كرده است .

اسلام در ثروت ثروتمندان حقوقى براى ضعفاء و مستمندان و از كار افتاده هاقرار داده كه يكسره نعمت هاى حق در دسترس يك طبقه خاص نباشد حتى به هنگام سختى زوزگار و قحطى حاكم مشرع مى تواند سرمايه داران را وادار كند اجناس خوراكى را به قيمت مناسب در دسترس مردم قرار دهند و اگر سرپيچى كردند خود حاكم حق دارد انبارهاى ايشان را باز كرده و اجناس را بفروشد و پولش رابه صاحب مال برگرداند .

اين نكته نبايد از نظر دور بماند كه : كه سرمايه دارى به اين صورت كه امروز در شرق و غرب متداول است در اسلام نبوده ، پيدايش اين برنامه بعد از اختراع ماشين بوده و هنگامى اين شكل از سرمايه دارى قدم به دنياى اسلام گذاشت كه

مردم مسلمان آزادى و اختيارخود را از كف داده بودند و در چنگال استعمال قرار داشته و در گرداب بى خبرى از اسلام مى زيستند .

در چنين موقعيتى سرمايه دارى با اتكاء به قدرت استعمار وارد ممالك اسلامى شد و مردم مسلمان را آلوده كرد اينجا بود كه ارزيابان با مشاهده احوال مسلمين و در حال بى خبرى از مقررات حق چنين پنداشتند كه اسلام اين نظام منحوس و غلط را با همه خيز و شرش يكجا و دربست قبول دارد و در قوانين اسلام هيچ اصلى نيست كه معارض و مخالف آن باشد .

دليل اين مدعيان اين است كه اسلام مالكيت فردى را مباح ساخته و چون سرمايه دارى همان مالكيت فردى است كه به حكم تطور اقتصادى به ين صورت درآمده پس بنابراين اسلام سرمايه دارى را تقرير و تنفيذ كرده است ، زيرا پذيرفتن اصل مستلزم تسليم شدن در برابر فرع است براى ابطال اين شبهه و رد اين عقيده يادآورى يكى از نكات برجسته اسلام كه جزء الفباى اقتصادى است كافى است ، آن نكته اين است كه ممكن نيست سرمايه دارى بدون استفاده از دو عامل :ربا و احتكار بوجود آيد و به اين وسعت و نفوذ امروزه خود برسد .

و جاى ترديد نيست كه اسلام هم ربا و احتكار را متجاوز از هزار و چهارصد سال قبل از پيدايش سيستم سرمايه دارى حرام كرده است .

اصل اساسى و قانونى كه از طرف اسلام قبل از كليه دول سرمايه دارى تشريع شده اين است :

كه اسلام كارگر را در منفعت شريك سرمايه قرار داده و بعضى از فقهاء نصف منفعت را با رعايت اصولى ك در فقه بيان شده به كارگر تخصيص داده اند .

موضوعى كه پيش از هر چيز قابل توجه است پافشارى عجيبى است كه اسلام درباره اجراى عدالت در اين باب معمول داشته و مهم تر از همه اينكه اين پافشارى صرفاً از بشر دوستى و رأفت اسلام درباره كرگران مايه گرفته و هيچ

گونه عامل اقتصادى در اين كار دخالت نداشته است زيرا در زمان قانونگذارى هنوز چنين ضرورتى بوجود نيامده بود و مبارزه طبقاتى كه بعضى از طرفداران مذاهب اقتصادى آن را تنها عامل فعال در تطور و تحول روابط كارگر و كارفرما مى دانند ، هنوز معنى نداشته است ، و صناعت در آغاز كار و قبل از اختراع ماشين برنامه ساده اى بود كه به وسيله دست جريان داشته و عده اى معدود از كارگران در كارگاه هاى بسيار ساده به آن اشتغال داشته اند ، و بنابراين همين تشريع كه به آن اشاره شد كافى بوده كه روابط كارفرما و كارگر را بر اساس عدل و عدالت بى سابقه و بى نظيرى برقرار كند .

البته سرمايه دارى به صورت معمول در دنياى فعلى تزاحم و تضاد ايجاد كرده و آن نيست مگر به خاطر غلط بودن مقررات اقتصادى .

حملات ناجوانمردانه عده اى از سران مكتب هاى اقتصادى به مذهب و آيين يا مولودى بى خبرى آنان از اسلام است و يا نقشه اى براى جدا كردن مؤمنين از اللّه و شؤون اللّه بوده .

ماركس گفته : دين افيون فقرا و تهيدستان است و اين عقيده سنگ زاويه فلسفه ماركس به شمار مى رود ، ماركسيسم تمام ديانت ها و معابد و مقررات مذهبى را وسيله زنده كردن مرام (بورژوازى) مى داند كه هدف آن تخدير كردن و بيچاره نمودن طبقه كارگر و زحمت كش مى باشد .

لنين گفته : هر چه بيشتر از قيد دين آزاد شويم به حقيقت سوسياليستى آشناتر مى گرديم ، از اين دو لازم است عقل خود را از خرافات آزاد كنيم .

ماركس گفته : دين ناله مردم رنجيده و ستم كشيده است ، اين روح محيطى است كه از هر گونه فكرى خالى است و فكر محيطى است كه در آن فكرى پرورش نمى يابد ، دين افيون ملت هاست ، بنابراين انتقاد از دين نخستين قدمى است كه براى انتقاد از محيط دينى برداشته مى شود ، دين هر كجا سايه بگستراند

آنجا محيط اشك و آه خواهد بود .

شايد ماركس متون اسلامى را نديده و قضاوت كرده ، البته قضاوت او و لنين درباره مذهب يهوديت و مسيحيت تحريف شده صحيح است اما درباره اسلام نه ، آنان شايد نمى دانستند يا مى دانستند و تجاهل كردند كه دين صحيح نيرومندترين قدرتى است كه از طبقه محروم و زحمتكش پشتيبانى مى كند ، و مردم را از چنگال ستمكاران خودسر و ديكتاتورى هاى سركش نجات مى بخشد .

دين در كمين فرعون سركش و ستم پيشه عصر خودش بود و بنى اسرائيل ضعيف را از چنگال وى نجات بخشيد و هم چنين در كمين يهوديان بى عاطفه بود كه اهداف مقدسه دين واقعى را آلوده ساخته بودند .

عبوديت و بندگى   

نداى مقدس دين بود كه از قالب مسيح و پيروانش محسم گرديد و به مبارزه با سركشان و طاغيان زمان برخاست .

دين بود ك هخدر كمين جباران و ستمكاران قريش قرار گرفت ، قريشى كه با سرنوشت توده و شخصيت او بازى مى كرد .

خلاصه : دين واقعى است كه هميشه به ملت ها روح عزت و شرافت مى بخشد ، بهترين گواه اين مسئله انقلاب ها و نهضت هايى است كه در طول تاريخ گذاشته و معاصر با كمك عقايد دينى بر عليه ستمكاران و جباران صورت گرفته .

اسلام كه آخرين دين آسمانى است ذاتاً عليه هر گونه ظلم و هر گونه بيداردگرى و استبداد و ديكتاتورى مبارزه مى كند و در مسئله تفكر و انديشه هم در قرآن آيات زيادى دارد كه نزديك به هزار آيه مى شود و در كتب اصيل روايى هم مقرراتى دارد كه با پيروى از آن محيط فكرى سالم و صحيحى بوجود مى آيد ، پس قضاوت هاى ماركس و لنين و پيروانشان در هيچ زاويه اى شامل اسلام نمى شود .

لقمان حكيم : در مسئله اقتصاد به معناى ميانه روى شخصيتى كم نظير و فوق العاده بود ، در برنامه اقتصاد به معناى درآمد و خرج منبعى پر از خير براى خود و ديگران بود ، او به حق معلم هر دو جهت مسئله بود و مى توان از تابلوى حيات او در بزرگداشت مسائل زندگى به خصوص اقتصاد پيروى كرد .

 

عبوديت و بندگى

 

در ميان مقاماتى كه براى بشر برشمرده اند هيچ مقامى ارزنده تر و بالاتر از مقام بندگى نسبت به حق نيست .

 

قرآن مجيد براى اينكه انبياء و ممتازان از خلق را در بهترين چهره معرفى كند از ايشان تحت عنوان عبد و عباد ياد كرده است .(1)

 

قرآن مجيد سعادت دنيا و  آخرت و عاقبت نيك و بهشت را از براى بندگان واقعى مى داند و بندگى حق را مبدأ تمام نيكى ها و مأمن از شرور معرفى مى نمايد .(2)

 

حقيقت بندگى عبارت است از شناخت خدا و اجراى تمام دستوراتى كه براى راهنمايى انسان به سوى سعادت به وسيله ى انبياء به انسان ارائه كرده .

 

بندگى يعنى : آزاد زيستن از بند شهوات ، مخالف با هواى نفس ، گريز از آنچه به سود انسان نيست .

 

بندگى به معناى ظهور دادن واقعيت توحيد است در شؤون زندگى و زيستن به آن صورتى كه عالم قانون از آدمى خواسته .

 

عبوديت يعنى مبازره با بت هاى درون و برون ، و جلوگيرى از مفاسد و مبارزه عليه طاغوت به هر شكلى كه جلوه دارد .

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سوره ى صافات : آيه ى 171 .
 
(2) سوره ى مريم : آيه ى 63 .

آنان كه به واجبات دينى قيام مى كنند و از آنچه نهى شده مى گريزند و از اجراى برنامه هاى عالى انسانى و كمك به آنكه و به آنچه بايد كمك دهند سستى به خود راه نمى دهند ، به مرز بندگى نزديك شده و با آدامه اين راه خد را به كمال اين واقعيت مى رسانند .

لقمان حكيم : به تمام شؤون بندگى آراسته بود ، آن حضرت لحظه اى از اجراى دستورات حق سستى نداشت ، و از آنچه خداوندش نهى كرده بود گريزان بود ، او علاوه بر اينكه خود به نور معرفت و اسرار عبوديت بود ديگران را هم به اين عرصه گاه انسانى دعوت كرده و آنان را به انجام مراسم بندگى در پيشگاه خداى عزيز تشويق مى كرد .

 

مغز متفكر

 

بديهى است كه زندگى انسان يك زندگى فكرى بوده و جز با درك كه آن را فكر مى ناميم به پا نمى ايستد و از لوازم حيات و زندگى در مسئله فكر اين است كه فكر هر چه صحيح تر و تمام تر باشد زندگى بهتر و محكم تر خواهد بود .

 

بنابراين زندگى باارزش مربوط به فكر باارزش است و به هر اندازه كه فكر مستقيم باشد زندگى هم استقامت و ارزش خواهد داشتم .

 

انسان گرچه به هنگام چشم گشودن به جهان جز گريه دل خراش و مكيدن شير مادر چيزى نمى داند ولى رفته رفته در نتيجه رشد قوه فكر با تمام عوامل بسته به زندگى آشنا شده و بر آن ها تسلط مى يابد .

 

به وسيله فكر مواد اوليه را بدست مى آورد ، وسيله آسايش خو را در سايه صنايع گوناگون فراهم مى سازد ، از دريا و صحرا بهره بردارى مى كند از لابلاى طبقات خاك و آب گنج ها و ذخاير فراوانى تحصيل مى نمايد دانش پديد مى آورد ، حوادث و تجربه هاى گذشته را به زنجير تاريخ مى كشد و براى آينده حفظ مى كند ، و بالاخره علاوه بر مهار كردن قواى طبيعت كمر همّت براى تسخير سيارات آسمانى مى بندد .

 

آرى ، كليه اختراعات و اكتشافات شگرفى كه در ميدان حيات خودنمايى مى كند و تحولات عجيبى كه زندگى بوجود مى آيد همه محصول اين نيروى فوق العاده است .

 

خداى بزرگ در قرآن مجيد امر به تفكر در برنامه ها مى كند و انسان را دعوت به ايجاد رشد فكر مى نمايد ، و او را از پيمودن هر راهى بدون انديشه نهى مى كند

 

ما در اين زمينه توضيح بيشترى مى دهيم ، باشد كه از اين رهگذر سودى وافر

 

و حظى جامع نصيب گردد .

 

هر فردى خود را گُل سرسبد عالم فرض مى كند و هيچ چيز مهمتر از زندگى در نظرش نمى آيد و اين احساس را دارد كه زندگى خيلى پرمعنااست .

 

بلا شك انسان فرمانرواى زمين است ولى زمين جز سياره اى كوچك كه به دور خورشيد مى گردد چيز ديگرى نيست ، و خورشيد جز ستاره كوچكى از ميليون ها ستاره اى است كه كهكشان شيرى را مى سازد و بالاتر از آن كهكشان شيرى دنياهاى برگتريا وجود داد كه در فضاى پهناور همچون جزاير كوچكى پراكنده اند و تا آنجاكه علم نجوم نشان مى دهد تلسكوپ كوه ويلسن تا فاصله 4 هزار ميليون سال نورى در اين دنياها راه يافته .

 

روشن است كه وجود انسان از نظر كميت و مقدار ذره اى است كه در حساب نايد ولى ارزش همه چيز بستكى به وزن و حجمش ندارد بلكه معيارشناخت بسيارى از چيزها غير از كميت است ، در وجود اين انسان كه ازنظر كميت بسيار ناچيز است حقيقتى وجود دارد به نام مغز كه در مقايسه كميت يعنى حجم و وزن آن دو برابر عظمت سرسام آور جهان حتى زمين آن راخيلى ناچيز مى بينيم ، ولى كيفيت آن عظيم است در حدى كه جهان با آن وسعت در برابرش كوچك مى نمايد . مغز عبارت از اجتماع كوچك سلول هاى هماهنگى است كه تعداد آن سلول ها بيش از دوازده ميليارد مى رسد كه بين آنها را بيش از چندتريليون رشته ظريف ارتباط داده و اين برنامه در هيچ كجاى عالم نظير ندارد .

 

فكر از اين مقدار ناچيز تجلى مى كند و نه تنها تمام دنياى مادى از عظيم ترين كهكشان ها تا هسته اتم را فرا مى گيرد بلكه از وراى آن نيز مى گذرد .

 

انسان بخاطر اين حقيقت داراى كيفيت مى شود و ارزشى بيش از توده عظيم بيجان عالم پيدا مى كند .

 

جانداران ديگر كهخ داراى زندگى اجتماعى هستند و هم چنين بعضى از حيواناتى كه در حال انفراد زندگى مى كنند ، به طورى كه معروف است داراى غرايزى هستند كه طبق آنها اعمال عجيبى انجام مى دهند ولى هيچ يك از آنها از مسير غرايز منحرف نمى شوند و در عين حال نبايد غريزه را با فكر اشتباه كرد ، زنبور عسل در زندگى خود داراى تشكيلاتى است قابل توجه ، عصاره گلها را مى مكد و غذايى لذت بخش فراهم مى كند ، لانه منظم مى سازد و نوزاد خود را به طرز جالبى تربيت مى نمايد و هم چنين مورچگان زندگى اجتماعى جالبى دارند ، مخصوصاً به آشيانه و وطن خود عشق مىورزند ، در فصل تابستان براى زمستان خود خوار و بار تهيه ديده و  در انبار مخصوصى ذخيره مى كنند ، و با مهارت فوق العاده اى براى اين كه دانه ها سبز نشود و فاسد نگردد از دانه ها مواظبت مى نمايند ، و حتى در دامپرورى و تربيت و نگهدارى بعضى از حشرات كه مواد مخصوصى از بدن آنها ترشح مى كند مهارت خاصى دارند ، طرز زندگى موريانه نيز جالب است ، ساختمان هاى خود را با سيمان خيلى محكم بنا مى كنند ، و از اجتماع آنها خيابانهاى مرتب و منظمى بوجود مى آورند ، و تقسيم كار بين افراد با وضع دقيقى انجام مى گيرد و همچنين بسيارى از حيوانات ديگر در طرز لانه ساختن و تهيه غذا و تربيت نوزاد دقّت هاى عجيبى دارند كه بسيار جالب است ، ولى همه اينها نتيجه غرايزى است كه در وجود آنان به طور خودكار تعبيه شده ، لذا هميشه يك نواخت و ثابت زندگى مى كنند .

 

اما انسان روزبه روز در نتيجه قوه فكر رژيم زندگى را عوض كرده و نقش هاى نوينى طرح مى نمايد ، و در تحولات تغييرات دامنه دارى پديد مى آورد .

 

همان قدرتى كه آفرينش را در پرتو علم و حكمتش اين قدر با نظم و دقت ساخته و پرداخته كه در يك سلول جاندارش اين همه وظيفه شناسى نهفته ، و در يك اتم بيجانش دنيايى از انرژى قرار داده ، به ما انسان ها همه نيروى شگرفى به

 

نام فكر ارزانى داشته كه با آن مى توانيم تدبير كرده و از حافظه و اراده بسيار قوى برخوردار گرديم ، و از راه تحصيل علم و دانش ، و در نتيجه تجربيات پيشينيان بر قوه عقل افزوده و با كنجكاوى زياد كه خاص بشر و ناشى از احتياجى است كه دماغش به تفكر و تعقل دارد درباره علل و جهات هر چيز و هر موضوعى كه مى بينيم يا مى شنويم انديشه نموده و مجهولات را كشف كنيم ، و با تعيم و تمرين روزبه روز بر نيروى مغز افزوده تا آنجا كه عوامل طبيعت را استخدام كرده و آنچه را براى موجودات جبر صرف است به اختيار بگيريم .

 

مغز دنياى عجيبى است هر انسان منظره اى را كه آغاز عمر ديده هر آوازى را كه شنيده و هر مطلبى را كه خوانده و بالاخره هر موضوعى را كه درك نموده ، خورشيد و ماه و ستارگان ، آسمان ها ، و زمين ، و دريا ، و صحرا ، و كوه و كاه ، آشنا و بيگانه ، كوچك و بزرگ ، لطف و خشم ديگران و هزاران خاطره و حادثه همه و همه را مغز بايگانى كرده و علاوه كليه معلومات را اين مخزن نگهدارى مى كند و از همه مهمتر خلاقيّت اوست كه هر چيزى را شما بخواهيد فوراً جلوه مى دهد و حاضر مى نمايد ، و اين نمونه بارزى از قدرت خداوندى است كه اين اندازه نيرو در محيطى كوچك قرار داده ، با اين همه وصف يك نكته بسيار مهم را نبايد فراموش كرد كه اين نكته مرز بين سعادت و شقاوت و خوشبختى و بدبختى است و آن اينكه :

 

قوه فكر انسان با آن همه عظمت به تنهايى قادر نيست انسان را از حوادث جسمى و روحى نجات بخشد .

 

بهترين دليلى كه اين مطلب را ثابت مى كند ، اين همه هرج و مرج و  فسادى است كه به وسيله بشر به خاطر تكيه به فكر تنها و مغرور شدن به محصولات انديشه بوجود آمده ، و اطمينان و آرامش را از تمام زواياى حيات سلب نموده است ، گروهى را مست جاه و برخى را غرق در شهوت و عده اى را گرفتار به بند

 

ماديگرى مى بينيم و عجيب كه كارگردانان جهانى از ميان همين گروه اند ، و خود فكر كنيد كه اينان با جهان و مردم آن چه مى كنند ؟

 

اگر به ديده حقيقت بنگريم درمى يابيم كه عقل به تنهايى قادر نيست ما را به فلسفه آفرينش خود يعنى اينكه خلفه خداوندى در زمين باشيم و آبادى و امنيت و پايدارى و رشد و رفاه كامل برقرار سازيم برساند .

 

بشريت مدتها به خيال خود عقل را ملاك زندگى قرار داده ، ولى به تجربه دريافت كه زندگيش پيوسته ميان يك جنگ گرم و خانمان برانداز و جنگ ديگرى سرد و دهشت زا و بسى رعب آور واقع شده و اكنون چنان در اين ميان گرفتار آمده كه نه قدرت دارد داد مظلوم را از ستمكار بستاند و نه از بردگى ناتوانان ، و پايمال شدن آزادى و حقوق مردمان وارستگى ايجاد كند .

 

اينها نتيجه نارسايى عقل بشر است زيرا عقل اگر در ميان زندگى بدون دستيار باشد داراى اشتباهاتى است ، عقل ها كه سرچشمه رأى ما هستند از لحاظ درك واقعيت و قضاوت درباره اشياء و اينكه چگونه خير و شر را ارزيابى كنند بسيار متفاوتند ، بعضى از امور به نظر پاره اى از عقول خوبست ، ولى ديگران آنها را بد مى دانند ، در همين عصر به قدرى قضاوت عقول را به رنگهاى گوناگون مى بينيم كه ملت ها را دچار سرگردانى عجيبى در مسائل حيات كرده .

 

علاوه بر آن عقل ها دستخوش تزلزل در برابر شهواتند و نيز امور شخصى ، نژادى ، منطقه اى و بقيه خواسته هاى درون آدمى در عقل تأثير بسزايى دارند ، چه بسيار قوانينى كه وضع شد و گفتند بخاطر جانبدارى از بشر است ، ولى ولى نكشيد كه جهان دريافت انگيزه آن قانون براساس ميل شخصى يا نژادى يا تعصب هاى ديگر بود .

 

از اين گذشته عقل ها در ادراك خود جولانگاهى محدود دارند ، مثلا قوانين بسيارى كه براى وضع آن سر و صدايى زياد به راه انداختند ، خوشحالى ها

 

كردند ، و جشن ها گرفتند ، اما پس از مدتى پى به كوتاهى و نارسايى آن قانون يا قوانين برده و مقررات ديگرى جايگزين آن كردند .

 

خلاصه : اگر در تنظيم امور زندگى و جهان بر عقل تنها تكيه كنيم مانند آن است كه لب پرتگاهى ايستاده و جهان را با تمام مسائلش به خرابى و نابودى سوق دهيم ، از اين رو بايد با قدرت خود انديشه دقت بيشترى كنيم و در نتيجه به درك اين مسئله نائل گرديم كه :

 

عقل و انديشه مستقلا سعادت ساز نيست .

 

بايد براى برقرارى صلح واقعى و آرامش حتمى ، و اطمينان خاطر ، و استيفا و ايفاى حقوق به دنبال دستيارى رفت كه به كمك عقل برخاسته انسان را در ظاهر و باطن و در تنهايى و آشكار آرام سازد ، و آن دستيار چنانچه تجربه در تاريخ ثابت كرده جز راه خدا و دين الهى چيزى نيست كه انسان را با مراقب بيدارى آشنا ساخته و در سايه اين آشنايى انسان را از هر گونه انحراف باز داشته ، و فعاليت هاى جسم و جان را در مسير واقعى قرار مى دهد .

 

در سايه تربيت دينى فكر آدمى بر مبناى صحيحى با درك واقعيات نائل مى آيد و پس از فكر درست كار اساسى از انسان سر مى زند و به دنبال آن آرامش و اطمينان مى آيد .

 

اصول كافى در باب عقل و جهل از امام موسى بن جعفر(عليه السلام) خطاب به هشام ابن حكم نقل مى كند : كه آن حضرت فرمود :

 

هشام خداوند به انسان دو نيرو بخشيده :

 

1 ـ نيروى ظاهر .

 

2 ـ نيروى باطن .

 

صبر و شكيبايى   

 

اما نيروى ظاهر عبارت است : از وجود انبياء و ائمه ، و باطن عبارت است از عقل و خرد ، و بدون ترديد سعادت واقعى در پيروى از هر دو نيرو است .

 

لقمان حكيم : قهرمان عقل و انديشه بود ، او براى ورود به هر برنامه اى ، و به دست آوردن آنچه مى خواست ابتدا فكر مى كرد و در نتيجه برنامه را با دوربين خرد مشاهده مى فرمود ، آن گاه اقدام به برنامه مى كرد علاوه بر فكر تنها تكيه نداشت ، در احوالات آن بزرگ مرد نوشته اند : كه بسيارى از اوقات خود را با پيامبران و برگزيدگان مى گذراند ، و از قدرت روحى آنان و حكمتشان براى نيرو بخشيدن به فكر و انديشه اش استفاده مى كرد ، در سايه اين برنامه روحى آرام و دلى مطمئن داشت . بى ترديد طوفان حوادثى كه در مسير تاريخ در جريان است كشتى ياد او را در هم نخواهد شكست ، او در سايه نور عقل و روشنايى دين يادش ابدى و جاويد است .

صبر و شكيبايى

 

از جمله تهمت هايى كه بعضى از بى خردان و كسانى كه از سمائل عالى الهى خبر ندارند به مذهب زده اند اين است كه :

 

مذهب مردم را به صبر در برابر ظلم و ستم طبقه استثمار كننده دعوت كرده آن را جزء قضا و قدر حتمى شمرده ، از اين رو دين حافظ منافع استعمارگران است .

 

آيين مقدس اسلام از اين تهمت بى آسيب نمانده و ما بخاطر دفاع از آيين الهى تا آنجا كه لازم باشد جوانب خاصى از مسئله را بررسى مى كنيم :

 

صبر به اين معنايى كه گفته اند ، اگر در مقررات دينى يافت شود در آيين هاى تحريف شده است ، و بدون ترديد اينگونه توجيهات در جنب اين چنين كلمات مقدس ساخته و پرداخته بشر است ، و شايد قانون مشهور انجيل كه اگر كسى به طرف راست تو سيلى زد طرف چپ را رو برويش نگاهدار تا بزند از همين قبيل باشد كه كشيشان خائن و دزدان راه انسانيت براى حفظ منافع مادى ساخته اند ،

 

و البته يهوديان خطرناك هم در اين قبيل توجيهات براى كلماتى از اين قبيل چيره گى فوق العاده اى دارند ، اما در آيين مقدس اسلام ترجمه صبر كاملا به عكس اين توجيه است ، دين ظلم و بيدادگرى و پايمال كردن حقوق بيچارگان را هر اندازه هم كه كم باشد عملى زشت و منكر شمرده است و از طرفى صبر در برابر تجاوز را از خود تجاوز بدتر دانسته و گفته :

 

قبول ظلم خود ظلم ديگريست .

 

و نيز اين مطلب بر احدى پوشيده نيست كه امر به معروف و نه از منكر از حقايق عالى اسلام است ، و روى اين ملاك هر فرد مسلمان و مؤمنى وظيفه واجب خود مى داند كه در برابر مظالم و ستمگرى ها آرام ننشيند و تا سر حد امكان براى ريشه كن كردن آن كوشش كند ، چه جاى آنكه به آن تن دهد و يا اين كه از ظلم و ظالم دفاع كند .

 

قرآن منعكس كننده حقايق اسلام مى فرمايد : با گروه ستمگر مبارزه و نبرد كنيد تا به ايين حق تن در دهند ، و نيز پيشواى موحدين امام على(عليه السلام)در ضمن دستورات خود به مالك اشتر به هنگام عزيمت به مصر مى نويسد :

 

بارها از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)شنيدم ، هرگز پاكيزه و سعادتمند نمى شوند آن جمعيتى كه حقوق ضعفا را از اقويا بدون ترديد و تأمل نگيرند .

 

موفقيت و رسيدن به كمال مطلوب علل و موجباتى دارد كه چون مقدمات آن فراهم گرديد آدمى به نتيجه مى رسد .

 

اسرار موفقيت بر دو نوع است :

 

يكى محيط ، يعنى مقتضيات اوضاع و احوال .

 

ديگر استقامت و پافشارى در كار كه شرط كمال جزء اخير و بدون ترديد نظير علت تامه است .

 

مبازه براى تغيير دادن عادات واخلاق و اداب و رسوم زندگى مرهون

 

اصطكاك و برخوردهاى جسمى و روحى است . زندگى مسلماً محروميت ها و موفقيت هايى دارد ، شخصى كه مى خواهد از نردبان ترقى صعود كند تا از پله اول قطع علاقه نكند به مرحله دوم نمى رسد .

 

آرى ، بايد خستگى و فرسودگى را بر خود تحمل كند تا به اوج عزّت و فضيلت برسد و اين است معناى صبر و استقامت .

 

كسى كه مى خواهد مبارزه با فساد اخلاقى كند بايد از عادات ديرينه تعليمى خانوادگى اگر مخالف با شؤون انسانيت است بگذرد ، آنگاه به طريق صلاح و صواب رهسپار شود و از عادات رشت خوددارى نمايد تا به فضايل آشنايى و انس بگيرد ، بدون شك بهبود حال و تهذيب نفس سختى و رياضت دارد ، در اين راه بايد مبارزه كرد و در راه مبارزه استقامت و شكيبايى به خرج داد ، و اين است مفهوم واقعى صبر و شكيبايى .

 

صبر و شكيبايى از موضوعات مهمى است كه اسلام به آن دعوت مى كند و آن را يكى از برجسته ترين وظايف دينداران قرار مى دهد ، تا آنجا كه مى گويد :

 

شكيبايى براى ايمان به منزله سر براى بدن است .

 

ديندار واقعى و آگاه از لفظ صبر يكى از سه معناى زير را مى فهمد كه مراعات هر يك از ديگرى لازم تر است :

 

1 ـ استقامت و پايدارى در راه حق .

 

2 ـ پايدارى و حوصله در برابر آتش شهوات حاد .

 

3 ـ شكيبايى در برابر مصائب و رويدادهاى زندگى .

 

كه براى توضيح و تشويق به هر يك از اين سه معنا به ترتيب در آيات قرآن چنين مى خوانيم :

 

اگر از شما صد مرد جنگى ثابت قدم و با استقامت باشد بر دويست نفر غالب مى آيد ، از شكيبايى و نماز براى محدود ساختن شهوات به حدود دين استمداد

 

جوييد ، در برابر پيش امدها شكيبا باش ، چنانچه پيامبران اولوالعزم پيش از تو استقامت كردند .

 

ناگفته پيداست كه انجام اين دستورات تأثير عميق و ريشه دارى در حفظ تعادل روحى افراد و جمعيت ها ، و نزديك ساختن آنان به سعادت و جلوگيرى از انحرافات و ركود و تنبلى دارد و آدمى را به مراعات مقررات حق براى موفقيت در برابر مشكلات وادار مى كند .

 

بنابراين مفهوم صبر در مرز دين سالم و پاك اسلام ، تن به ظلم دادن ، و توسرى خوردن ، و زير بار برنامه هاى ننگين مستبدان رفتن ، و سكوت در برابر ظلم و ظالم داشتن نيست ، صبر به معناى پايدارى در برابر دشمن و طاغيان و تمايلات خانمان برانداز زندگى است .

 

امام على(عليه السلام) مى فرمايد : اگر بناى ايمان را به كاخى همانند دانيم بايد بينديشيم كه اين كاخ بر چهار شالوده قلبى استوار است ، نخستين آن بردبارى است ، و آن هم بر چهار گونه است :

 

1 ـ خويشتن دارى از شهورات و تمنيات نفس .

 

2 ـ ثبات قدم در راه عشق به فضايل و معارف .

 

3 ـ پرهيز از پروا و محرمات .

 

4 ـ اغتنام فرصت و استفاده از نوبت .

 

آن جان آرزومند كه در آرزوى وصال بى صبرانه بال و پر زند و در قفس تن بى قرارى و ناشكيبايى كند ، و به ناگزير از آلايش خواهش هاى ناهنجار پاك باشد ، و آن دل پرهيزكار كه از ناستوده ها بپرهيزد و هوس حرام نكند و در لذت حرام نغلطد ، آن مغز خردمند و انديشناك كه به فرصت خوش بينديشد ، از سختى روزگار و سنگينى حوادث انديشه ندارد .

 

چشمى كه در روشنى هاى زندگى تيرگى مرگ را از نزديك ببيند همواره پاك

 

بين و بلند نظر باشد ، تمام اين منافع از بركت استقامت و شكيبايى در راه هدف است .

 

نيروهايى كه در نهاد انسان است هر يك به هدفى خاص كشش داشته و او را به طرفى معين دعوت مى كند ، تنها اختلاف افراد در شدت و ضعف اين قواست ، انسان در جواب اين خواسته هاى دورنى خود گاهى با حيوان هماهنگ و زمانى انسان است .

 

غرايز حيوانى در انسان موجود است ، در اين جهت اسنان با حيوان خطوط مشترك دارد ، حيوان در حال گرسنگى غذا مى طلبد ، در حال تشنگى آب مى خواهد ، و هنگام احساس ضرر براى دفعش مبارزه مى كند و در برابر منفعت به جلب آن برمى خيزد ، انسان نيز اين مراتب را دارد و به نحو كاملترى انجام مى دهد ، و در نتيجه هر دو عمل در حيوان و انسان يكى است و عامل آن عبارت از طبيعت مادى در هر دو است .

 

ولى انسان نسبت به حيوان در بزرگ داشت زندگى امتيازاتى دارد و در خواسته هايش كه متكى به حقيقت انسانيت است با حيوان وجه تمايز دارد .

 

آنچه كه انسان در گرد اوست و باعث امتيازش عبارت است : از عقل و اراده كه در پرتو اين دو قدرت واقعيت بشر آشكار و برترى او بر ساير موجودات ثابت مى شود .

 

سرچشمه تمام فضايل عقل و اجراى حقايق انسانى در پرتو اراده است و اراده جز شكيبايى در برابر عمل نيست كه انسان پس از شروع عمل آن را به اتمام برساند ، و خلاصه بايد گفت : انسانيت انسان مساوى با عقل و اراده اوست .

 

لقمان حكيم : ميوه شيرين ايمان در اجراى برنامه هاى عالى انسانى اراده اى قوى و آهنين داشت ، او در برابر حوادث طبيعى از قبيل مرگ عزيزان ، از دست رفتن مال خود را نمى باخت و شكيبايى پيشه مى داشت ، و در برابر محرمات

 

چون كوه از خود پايدارى نشان مى داد و در اتمام اعمال نيك بر نيروى صبر و اراده متكى بود ، از اين رو نام مقدّسش را در صفحات تاريخ ثابت و ابدى مى بينيم و زمان نيز براى نگاهدارى يادش استقامت خواهد كرد .

عبرت

 

گذشته از مسائل ريشه دار تربيتى كه بنيانش بر وحى و نبوت استوار است ، شايد بتوان گفت آيينه تاريخ و حوادثى كه ملل و اقوام با آن روبرو بودند براى انسانى كه مى خواهد در كشتزار تربيت قرار گيرد بهترين درس و برترين مصدر براى عبرت گرفتن است .

 

قرآن مجيد بخشى مهم از آياتش را به بازگو كردن اين مسائل اختصاص داده ، و هدفش را بيان تاريخ پيامبران و اقوام و ملل در كلمه عبرت خلاصه مى كند :

لَقَدْ كانَ فى قِصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِى الْأَلْبابِ .(1)

هميشه سعى خردمندان بر اين بوده كه از كوچكترين حادثه بهترين درس را براى خود و ديگران بسازند .

 

راستى به انداره ذرات جهان براى بيدارى بشر درس عبرت هست براى نمونه حافظ در ديوان شعرش از بسيارى از برنامه هاى عادى پندها و عبرت ها ساخته و نشان داده است كه از تمام مسائل حيات مى توان پند گرفت :

 

بر لب جوى نشين و گذر عمر ببين كاين اشارت ز جهان گذران ما را بس

 

* * *

 

مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو يادم از كِشته خويش آمد و هنگام درو

 

دقت در عوامل عزت و عوامل ذلت اقوام و مللى كه قبل از ما مى زيستند براى

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سوره ى يوسف : آيه ى 111 .

ما بهترين درس عبرت است ، و آراستگى ما به عبرت به اين است كه از عوامل ذلت دورى جسته و به برنامه هاى عزت آفرين آراسته شويم .

داستان زندگى مسلمين ديروز در اندلس و اسپانيا كه روزى در سايه اسلام از عزّت كامل برخوردار بودند ، و پس از غرق شدن در لذات حيوانى و مغرور شدن به جاه و مال زهر ذلت را چشيدند و داستان فلسطين در امروز براى ما جالبترين درس عبرت و زندگى است ، شكست ها و پيروزى ها ، عزت يافتن ، و ذلت ديدن در اوج بودن و در حضيض قرار گرفتن همه و همه درس است و پند تاريخ به نسلى كه داراى عقل زنده و انديشه تابناك است .

گرچه بايد در اين بخش تجزيه و تحليل دقيقى از مسائل عبرت آموز به ميان آيد ولى صفحات اندك كتاب و مسائل مهمى كه در فصول آينده خواهد آمد اجازه توضيح اين برنامه نمى دهد ، خوانندگان محترم مى توانند به كتب تاريخ مخصوصاً تاريخ قرآن و حوادثى كه از براى خودشان و همنوعانشان در زندگى پيش آمده براى عبرت گيرى مراجعه كنند ، شايد از اين رهگذر بيش از پيش بر خير دنيا و آخرت خود بيفزايند اين بخش را با يادداشت كردن شعرى براى عبرت گرفتن زورمندان و قلدران پايان داده و از خداوند مى خواهيم كه ما را براى پذيرفتن نصايح لفظى و عملى و آراسته شدن به فضايل انسانى كمك بخشد .

نادره مردى ز عرب هوشمند گفت به عبدالملك از راه پند

روى همين مسند و اين تكيه گاه زير همين قبه و اين بارگاه

بودم و ديدم بر ابن زياد آه چه ديدم كه دو چشمم مباد

تازه سرى چون سپر آسمان طلعت خورشيد ز رويش نهان

بعد ز چندى سر آن خيره سر بد بر مختار به روى سپر

بعد كه مصعب سر و سردار شد دستكش او سر مختار شد

اين سر مصعب به تقاضاى كار تا چه كند با تو ديگر روزگار

لقمان حكيم : در پرتو انديشه تابناكش از جزئيات و كليات عالم طبيعى و حيات بنى آدم براى دريافت رشد و كمال پند و عبرت مى آموخت تا جايى كه مى گويند از او پرسيدند :

ادب از كه آموختى ؟

گفت : از بى ادبان .

گفتند : چگونه ؟

گفت : از كارهايى كه آنان را پيش مردم خوار مى كرد من دورى جستم .

 

قضاء و قاضى

 

من در فصل معرفى لقمان و صفات روحى او خوانندگان محترم اين جمله را خواندند كه : لقمان بيشتر اوقات خود را در مجالست با فقها و حكما و قضات و... مى گذاشت و بر حال قضات و مسؤوليت خطيرى كه بر عهده داشتند نوحه سر مى داد ، از اين رو شايد بى تناسب نباشد در اين بخش مسائلى مهم در اين زمينه نوشته شود .

 

ما بدون توضيح در اطراف مسئله سعى مى كنيم متون اسلام را تا آنجا كه ميسر است در اختيار عزيزان گذاشته و از آنان بخواهيم تا آن جا كه لازم است در اين برنامه دقت كنند .

 

اميرالمؤمنين(عليه السلام) درباره قضاء و مسؤوليت مهم قضاوت در فرمان حكومت مصر به مالك اشتر خطاب مى كند :

 

اى فرماندار مصر ! به هنگامى كه امور ملت را تمشيت مى دهى ، و اختلافات توده را حل مى كنى ممكن است در بعضى از موارد معلومات شما حكام و قضات به منظور داورى و رسيدگى كفايت نكند و در نتيجه به حيرت و سرگردانى افتيد ، اينجاست كه قرآن مجيد وظيفه حيرت زدگان را روشن مى كند ،

 

آنجا كه مى فرمايد :

 

اى مسلمانان ! خدا و رسول و ائمه خود را اطاعت كنيد و اختلاف امور زندگى را به خدا و پيامبر باز گردانيد .

 

شما هم فرمان ببريد ، مسائل دينى و دنيايى خود را به وسيله قرآن و روشن پسنديده پيامبرتان بگشاييد ، يعنى آيات قرآن را مطالعه كنيد ، و از يادگارهاى اخلاقى پيغمبر عزيز استفاده نماييد و در نتيجه نواقص كار را جبران و نقايص امور را رفع نماييد .

 

در كشور مصر براى تكميل سازمان دولت از ايجاد دادگاه ها و مراكز عدالت ناچار خواهى بود .

 

آرى ، اى مالك تو را به قضات كامل و پرهيزكارى نياز شديد است ولى با چه زبان سفارش كنم كه داوران قضايا را بايد از نخبه دانشمندان اسلام كه به زينت اخلاق تا حد نهايى آراسته باشند انتخاب كنى در جامعه مصر بنگر ، آنكه از همه پرهيزكارتر او داناتر است به نام قاضى برگزين ، قاضى بايد دانشمند و آن چنان آگاه به تمام مسائل فقه و آيات قرآن باشد كه با اندك توجه آنچه را از منابع اسلامى بخواهد به خاطر آورده و از همه مهمتر با تقوا و پرهيزكار باشد .

 

راستى روزى كه محل داورى به اشخاص بى تقوا داده شود چه خواهد شد ؟

 

امام ششم(عليه السلام)از اميرالمؤمنين نقل مى كند : كه يكى از ملوك بنى اسرائيل داورى مركز دادگسترى را به دو نفر قاضى واگذار كرده بود ، اين دو قاضى داراى دوستى بودند كه از هر جهت به صفات انسانى آراسته و مردى بود پرهيزكار و شايسته ، و به خاطر حسن اخلاق گاهى از اوقات به حضور سلطان بار يافته و با او از هر درى سخن گفته مى شد .

 

پيش آمدى براى سلطان رخ داد كه نياز به مرد نيكوكار و صالحى شد ، چون در مركز قضاوت دو قاضى براى شهادت از مردان با فضيلت استمداد مى جستند ،

 

سلطان از آن دو قاضى مردى را خواست كه به زيور صلاح و تقوا آراسته باشد آن دو همان شخص را معرفى كرده و سلطان هم مأموريت كار خود را به او واگذار كرد .

 

آن مرد زنى داشت زيبا و آراسته ، آن دو قاضى را طلبيد و براى همسرى خود به آن دو قاضى به نيكى و خير وصيت كرد و به دنبال مأموريت شتافت .

 

روزى دو قاضى براى امور خانه آن مرد به در سرايش آمدند ، انگيزه حيوانى آن دو آنان را به خيانت در امانت دعوت كرد ، به آن زن پيشنهاد داده و در صورت مخالفت گفتند : نزد سلطان به زناى تو شهادت خواهيم داد ، آن گاه تو را به حد شرعى خواهيم كشت .

 

زن گفت : آنچه از دست شما برآيد در انجام آن كوتاهى نكنيد كه من هرگز دامن عفت خود را به معصيت نيالوده و نخواهم آلود .

 

دو قاضى چون از اين جريان خود را محروم ديدند به نزد سلطان رفته و به گناه زن پاكدامن به دروغ شهادت دادند ، سلطان بنى اسرائيل از اين امر در شگفت شد و حزنى شديد بر او چيره گشت ، قول دو قاضى را پذيرفت و به آنان وعده داد پس از سه روز آن زن را سنگباران خواهم كرد ، در شهر ندا كردند و مردم را بنا به گفته دو قاضى به سنگباران زن دعوت نمودند .

 

در طول اين سه روز سلطان به وزير خود گفت : آيا در اين مسئله راه حلّى به نظر تو مى رسد ؟

 

وزير سكوت كرد ، روز سوم براى انجام كارى خارج شد ، ميان كوچه كودكانى را ديد به بازى مشغولند در ميان آنان كودكى خوش سيما و با فضيلت به نام دانيال بود .

 

دانيال كودكان را به بازى دعوت كرد ، خود سلطان و ديگرى را وزير و دو نفر از كودكان را به نام قاضى و يك نفر را به عنوان زن انتخاب كرد .

 

از چوب شمشيرى تهيد ديد ، آن گاه دستور داد يكى از آن دو قاضى را به مكان دور دستى بردند و ديگرى را به مكان ديگر ، سپس قاضى اول را خواست و گفت :

 

متن شهادت خود را براى زناى اين زن بازگو كن كه در كجا زنا كرده و در چه تاريخ مرتكب اين خلاف شده ؟

 

قاضى حالات زن را گفت : سپس دومى را طلبيد و از او همان صورت شهادت خواست او هم شهادت داد اما در تمام موارد شهادت با قاضى اول اختلاف داشت .

 

بى گناهى زن ثابت شد ، دانيال دستور داد با شمشير چوبى آن دو قاضى خائن را به كيفر رساندند .

 

وزير اين برنامه را ديد و خوشحال شد ، نزد سلطان شتافت و جريان بازى كودكان را براى سلطان گفت ، سلطان دو قاضى را به همان صورت شهادت طلبيد ، قول خائنانه هر دو آشكار شد ، سلطان دستور داد هر دو را به قتل رساندند و از آن زن عذرها خواست و او را آزاد كرد .

 

آرى ، پرهيزكارى اقتضا مى كند كه قاضى دادگسترى حق را در تمام زواياى پرونده درباره مدعى و مدعى عليه اجرا كند .

 

سفينة البحار نقل مى كند كه : دو نفر براى اقامه دعوى به محضر يكى از قضات زمان بنى اسرائيل رفتند ، او نسبت به آنان به حق حكم كرد ، پس از مرگ در خوابش ديدند كه كرمى خطرناك دائماً مشغول خوردن دماغ او است ، سبب پرسيدند ، گفت : روزى در دادگاه دو نفر به من وارد شدند يكى از آنان برادر عيال من بود ، از خداوند خواستم كه حق به جانب او باشد تا شرمنده او نشوم ، پس از بررسى اتفاقاً حكم به نفع او خاتمه پيدا كرد ، من از اين جهت خوشحال شدم ، اكنون براى آن اشتباه معذبم كه چرا درخواست كردم حق به جانب يكى از

 

آن دو شود ، و هر دو را با يك چشم نديدم .

 

زمان خلافت عمر مردى بر اميرالمؤمنين(عليه السلام) دعوايى كرد ، هر دو به مجلس عمر حاضر شدند ، عمر گفت :

 

يا اباالحسن برخيز و دوشادوش مدعى بنشين .

 

امام على(عليه السلام)كنار مدعى نشست و پس از پايان دعوى به كنارى قرار گرفت ، در اين موقع عمر آثار خشم در چهره على(عليه السلام)ديد ، از آن حضرت پرسيد آيا اين برنامه بر تو گوارا آمد ؟

 

فرمود : آرى ، عمر علّت ناگوارى را پرسيد ، فرمود : تو مرا در حضور مدعى با كنيه ابوالحسن خواندى در صورتى كه حق آن بود كه مرا با نام مى خواندى تا امتيازى بين من و او قائل نمى شدى .

 

عمر چون اين سخن را شنيد برخاسته و صورت حضرت را بوسيد ، گفت : پدرم فدايت كه خدا ما مسلمانان را در پرتو وجودت هدايت كرد و از تاريكى برهاند .

 

در هر صورت بنا به فرموده اميرالمؤمنين(عليه السلام)در فرمان مالك اشتر قاضى بايد آنقدر پرهيزكار باشد كه زر را با خاكستر برابر بداند .

 

در يكى از جملات فرمان به مالك خطاب مى كند :

 

اى مالك ، قاضى نبايد از ارباب رجوع هديه بپذيرد ، زيرا هديه به قاضى جز رشوه چيزى نيست ، و رشوه از نظر اسلام چنان نكوهيده است كه نبى اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)درباره دهنده و گيرنده آن لعنت كرد و آن حضرت فرمود :

 

خدا لعنت كند رشوه دهنده و گيرنده را .

 

و در روايتى حضرت صادق(عليه السلام) رشوه را در معصيت با كفر برابر خوانده است .

 

نبى اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مردى به نام ابن اللتيبه را از طايفه ازد به جمع آورى زكات

 

فرستاد ، چون از مأموريت خود بازگشت مبلغى از اموال را كه همراه آورده بود تسليم كرد و مبلغى را براى خود برداشت و گفت .

 

آن قسمت شما ، و اين هديه ايست كه مردم به من داده اند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود : چرا در خانه پدر و مادرت ننشستى تا ببينى هديه برايت مى آورند يا نه ، سپس پيامبر به خطبه برخاست و در طى بيان مؤثرى فرمود :

 

چگونه است كه ما مردمانى ار مأمور به جمع آورى زكات مى نماييم ، پس مى گويند اين قسمت شما و آن قسمت را به ما هيده داده اند ، چرا چنين مأمور در خانه پدر و مادرش نمى نشيند تا ببيند هديه براى او مى آورند يا نه .

 

گاهى نفس انسانى در اثر جنبش و هيجان حرص ، و طمع دستخوش نوع خاصى و سوسه مى شود كه تحت تأثير آن مى خواند ميان گرفتن رشوه و رعايت جانب حق جمع كند ، در صورتيكه چنين امرى هيچ گاه ميسر نيست زيرا شخصى وقتى گيرنده رشوه شد ديگر عقل او در اثر مداخله هواى نفس قدرت حكومت را از دست خواهد داد ، و قادر به تميز حق از باطل نخواهد بود ، چنانچه نبى اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)در مقام اشاره به همين حقيقت فرمود :

 

خدايا ! براى فاجرى حقى و منتى بر ذمه من احراز مكن كه اگر چنين شود ناچار و بى اختيار دل من او را دوست خواهد داشت .

 

در اسلام قضات پرهيزكارى بودند كه زر را با خاكستر يكى مى دانستند و از اين طريق به قاضيان پس از خود عاليترين درس تقوا و پاكى را داده اند .

 

عاقبة بن يزيد كهخ در عصر مهدى عباسى عهده دار قضاء بغداد بود يك روز ظهر هنگام نماز نزد خليفه آمد و تقاضا كرد كه ديگرى را به جاى او در منصب قضا بگمارد تا بى درنگ صندوق اسناد و محفظه مربوط به ارباب دعوى و دفاع را به او تسليم كند .

 

مهدى چون اين سخن را شنيد پنداشت كه يكى از رجال دولت با وى به

 

معارضه برخاسته و او را آزرده خاطر و خشمگين ساخته ، از اين جهت علت استعفايش را خواست و گفت : اگر علت آزردگيت اين است كه كسى با تو معارضه كرده باز گوى تا هم اكنون با تأديبش ف رمان دهم قاضى گفت : چنين اتفاقى نيفتاده ، مهدى گفت : در اين صورت علت استعفايت چيست ؟

 

قاضى گفت : يكى ماه پيش از اين دو تن از مراجعين در خصوص قضيه اى دشوار به محضر قضاء حاضر شدند و هر يك ادلّه و شهودى بر صدق اظهارات خود در مورد نزاع اقامه كرد و حجت ها آورد كه در خور مطالعه بود و در برابر اين قضيه سخت فرو ماندم و چندين بار براى اين جهت تجديد جلسه كردم و اميد داشتم اين قضيه را به اميد اصلاح ميان طرفين پايان بخشم يا به وسيله تحقيق بيشترى حقيقت امر را دريابم ، قضا را در اين ميان يكى از طرفين دعوى خبر يافته بود كه من رطب دوست دارم ، از اين رو براى جلب عواطف من در چنين موسم كه فصل نوبر رطب است مقدارى از بهترين قسم آن را من هرگز نظيرش را نديده بودم و حتى براى خليفه نيز در چنين فصلى ميسور و مهيا نيست ، فراهم ساخت و با پرداختن چند درهم رشوه دربان سراى را بر آن داشت كه ظرف رطب را نزد من بياورد ، در اين هنگام دربان طبق را در برابر من زمين نهاد و گفت :

 

اين هديه فلان است ، من از مشاهده آن وضع سخت آزرده و خشمگين شدم ، جندان كه دربان را از خدمت برداشتم و ظرف رطب را به آورنده آن بازگرداندم ، ولى روز ديگر چون متداعيان به محضر قضا درآمدند نتوانستم آن دو را به يك چشم بنگرم و در دل خود به يك منزلت قرار دهم زيرا طبق رطب را هر چند برگردانده بودم ولى اثر خود را در نفس من باقى گذاشته بود ، اكنون بينديش تا اگر آن را پذيرفته بودم و كام خود را به آن شيرين ساخته بودم حال من بر چه منوال بود ؟

 

سپس قاضى با لحنى حاكى از خشم و تأثر گفت : در چنين روزگار كه خلق بر اين گونه دستخوش فساد شده اند من بر دين خويش هراسانم و بيم آن دارم ك از سر غفلت به دام حيله اينان درافتم ، و نقد ايمان و سرمايه تقواى خو را بر سر كار قضا نهم ، آن گاه قاضى از سر تضرع گفت : اى خليفه مرا از بند اين امر عظيم برهان ، كه خداوند تو را از هر بند برهاند و مرا از ادامه اين خدمت معذور دار تا خداوند عذرهاى تو را بپذيرد .

 

باز در فرمان امام على(عليه السلام)به مالك مى خوانيم :

 

اى مالك قاضى لازم است مردى پر حوصله و خونسرد باشد ، زيرا اشخاص عصبانى و پر حرارت كمتر مى توانند دقت و احتياط كنند ، بديهى است كه در دادرسى احتياط و كنجكاوى ركن اعظم است .

 

بايد گفت : تمدن جديد بدون توجه به سرشت طبيعى انسان بالا رفته و بيمارى دنياى امرز با كمك اختراعات و صنايع جنگى قوى تر وكامل تر شده و خطر هر نوع استعمار را صر برابر زيادتر ساخته .

 

تمام مفاسد اخلاقى قرون جاهليت و بربريت به موازات تمدن مادى توسعه و گسترش پيدا كرده ، مزاياى اخلاقى و نيروى دينى را بسيار ضعيف ساخته ، و اولويت ماده و نفع جويى ، اصول آيين پاكى و درستى را بر هم زده ، جامعه انسانى را از لحاظ روشنايى درونى و عقلى و قوت مشاعر بى بهره ساخته ، هوش و استنباط فكرى بى نهايت تنزل يافته و انواع شرور در هر كشور و ميان هر جامعه را رايج و ممدوح شده است ، از اين جهت بايد گفت كه جامعه امرز فقط از لحاظ يك رنگى و هم آهنگى در مسائل شهوت رانى و غرايز جنسى يك رنگ و همداستانند ، و از يكديگر الهام مى گيرند ، زيرا مشاهده مى شود بزرگان حل و عقد و سياست و كسانى كه در مقر دانشمندان جاى گرفته در تجليل هوس رانان شهر يا كشور بر يكديگر سبقت مى گيرند ، و براى آنكه لحظاتى چشم چرانى

 

كنند و براى مدتى محدود و كم به هوس هاى شيطانى برسند نام هنر و علم بر نفسانيات اطلاق نموده زنى شهوتران و شهوت پرست كه از عهده انجام برنامهاى ضد اخلاق برمى آيد و تحريك شهوت مى كند صداى كف زدن به افتخار او لرزه در تالار بزرگ مى افكند ، تصوير نجس او ماهها زينت بخش برخى مجلات و مطبوعات مى شود و هر گاه بنام مسافرت يا سياحت به كشورى رود مانند سرادار فاتحى از او استقبال مى كنند و تحف و هداياى فراوان به او مى دهند اما اگر كسى از راه معنويت طى طريق نمود و با تزكيه نفس پيشرفت كرد و خدماتى به جامعه و ملت و مملكت نمود هيچ كس به او نظرى ندارد .

 

انتشار بى حد مجلات شهوت پرور و سينماها و تئاترها سطح فكرى اجتماعات را به پايين ترين مرحله خود رسانده ، ارزش علوم عقلى و فكرى و حكمت و دانش وبينش و توجه به معانى از ميان رفته و اصطلاحات و كلمات علمى به قول اينان نامفهوم گشته و بدين وسيله عملا از رشد فكرى جلوگيرى مى شود ، و دانشجويان افكرا خود را در قالب برنامه هايى كه سود طلبان مى خواهند در مى آورند و در نتيجه مغز آنها تحمل ورزش و تعلم مطالب و مسائل عالى را از دستا مى دهد و به قضاوت سريع و سطحى درباره همه چيز عادت پيدا مى كنند ، مادران در پرورش فرزندان وظيفه خود را فراموش كرده اند ، زيرا از يك طرف سرگرم امور معاشى و اقتصادى و سياسى شده ، و از جانب ديگر معاشرت و دفسازى و اختلاط در مجامع خوشگذرانى برنامه اساسى آنان گشته ، و كودكانن آنها كه اجتماع فردا هستند خودرو بار آمده و از ميان همين خودروها انواع افراد در جهات متعدده كارها قرار داده مى شوند كه يكى از ان كارها قضاوت است ، و شما ببيند كه با اينگونه قضات چه بلاهاى بسر مردم خواهد آمد ؟

 

خودرو بودن در تربيت معلوم است چه نتايجى بار مى آورد فرزندان از

 

موضوع هاى يدرك و لايوصف روى احساسات باطنى مسائلى را استفهام مى كنند كه مسلماً وقوف آن براى يك پدر خوشگذران و مادر هوسران به هر اندازه كه به عفت و ناموس بى علاقه باشد دردآور و تحمل ناپذير است .

 

افراد درستكار و هنرمند واقعى كه وجود آنان مايه خرمى علم و فضيلت و عامل رفاه و سلامتى جامعه است با فقر و مذلت به سر مى برند ، و در تنگدستى جان مى سپارند ، زيرا عمل حيات شخص در اين زمان كاغذ پاره اى به نام مدرك است ، از هر كجا كه بدست آمده ، و به هر وسيله كه بوده و اينان آن كاغذ پاره را ندارند .

 

دزدان اجتماع كه در تمام طبقات رخنه كرده از همه چيز مى زنند خيانت مى كنند و با دسيسه تبليغات پوچ هر نوع كالاى تقلبى و ساختگى خود را به قوه آگهى دروغ بخورد يك مشت ناتون مى دهند ، و با ثروت گران در انواع لذايذ حيوانى غرق مى شوند ، دنياى غرب بخود مى بالد كه رسم غلامى و ب ردگى را برانداخته و زنان را همدوش مردان ساخته در صورتى كه خود اسير ماشين و شهوت و ديگرن اسير آنانند .

 

در همين زمان و عصرى كه دعاوى دلفريب بيگانگان قند را در دهان عده اى از بى خبران مشرق آب مى كند ، و در غالب كشورهاى اروپايى رسم برده فروشى و دزديدن دختران و زنان و كودكان به وسيله دلالان فحشاء امرى معمولى است ، و روزى نيست كه در شهرهاى بزرگ و كوچك اين نوع سرقت ها وجود پيدا نكند و خانواده هايى را عزادار نسازد .

 

اروپا و مغرب زمين ادعا مى كنند كه تمام قواعد زندگى خصوصاً قاعده زناشويى او محكم ترين اساس بقاء خانواده است ، و مردان از تعدد زوجات محرومند و به همين دليل ميان زن و شوهر محبت دائمى و الفت هميشگى برقرار است ، ولى اين ادعا فقط در قالب الفاظ دلرباست ، اما در عمل روابط نامشروع از

 

شماره و عدد بيرون است ، بچه هاى غير قانونى در ممالك متمدن گاهى سر ازعدد ميليون درآورده و طلاق هاى بى جهت و  بى اساس گاهى سرگيجه مى آورد .

 

دادگسترى هاى جهان از كثرت پرونده هاى طلاق و اطفال نامشروع به جان آمده اند ، ساختمان هاى عريض و طويل دادگسترى ها براى رسيدگى به جرائم ، مخصوصاً خانوادگى در برابر درياى خلافكارى ها نقطه اى بيش نيست .

 

كثرت فحشاء بعد از دو جنگ جهانى مبانى زندگى را متزلزل ساخته و هر فردى را در هوسرانى آزاد كرده ، دايره عيش و نوش و فحشاء علنى وسعت يافته ، عفت جنسى زائل گشته و كارشناسان محقق مردان و زنان را در مناسبات جنسى به صورتى آزاد راهنمايى مى كنند .

 

در دنياى امرز معيار شناخت خوبى ها و بدى ها از دست رفته ، هر كس حتى كودكان خردسال دست به هر ناپاكى آلوده مى كنند .

 

معبود واقعى همه پول و زن و موسيقى و شراب است ، قمار و ربا منبع درآمدها است ، دزدان در تمام بنگاه هاى دولتى و ملتى رخنه كرده و حتى گانگسترها به وسيله افراد با نفوذ حمايت مى شوند ، زيرا در همه جا عامل دارند و از هر جريانى آگاهند و بدون واهمه در هنگام خطر دست به آدمكشى و ترر مى زنند .

 

آرى ، وقتى معابد و مساجد تهى بماند ، واعظ و خطابه ارتجاع و عوام فريبى بشمار آيد ، ديانت آلت مقاصد مغرضين گردد ، رذايل جاى خصائل را مى گيرد و همه چيز در معرض سوء استفاده مى آيد ، در اين هنگام عجيب و غريب احتياط يعنى چه ؟

 

خونسردى چه مفهومى دارد ؟

 

كدام گوش خصداى ناله مظلوم را مى شنود ، و كدام داور مى تواند حقايق را

 

آشكار و پرونده اى را خدا پسندانه بررسى كند ؟

 

زمانى كه مقررات قضاء اسلامى حكومت و نفوذ داشت ، هيچ قدرت و مقامى جز قدرت الهى كه به صورت ايمان در قلب قاضى جلوه داشت بر دستگاه قضاوت مسلط نبود ، قاضى از آزادى بى سابقه و بى نظيرى برخوردار بود ، تنها محدوديت قاضى از اين جهت بود كه مى بايستى احكامش از حدود و قواعد مقرره و اصول مسلمه فقه اسلامى تجاوز نكند ، و با قطع نظر از اين جهت آزادى كامل داشت كه بر حسب اجتهاد و به مقتضاى استنباط خود به حق فرمان براند ، و بدون هيچگونه مانع و رادعى تا آخرين مرز عدالت گام بسپرد ، و به همين خاطر يكى از غربيان مى گويد :

 

جهان بشريت در تاريخ طولانى خود قضايى عادل تر از قضاء اسلام و حكامى مهربانتر از حكام مسلمين نديده است .

 

قاضى مسلمان ، و مؤمن به آيات حق هيچگاه اسير نصوص خشك و گرفتار مواد غير قابل انعطاف قانون نبوده ، و در هيچ مرحله از مساعدت وجدان و فيض الهام ضمير محجوب نمى مانده و مانند بسيارى از قضات دنياى امروز در تنگناى تضاد بين مواد قانون و مقتضاى اجتهاد وجدان سرگشته و حيران نمى گشته ، و ضمير خود را در برابر نصوص جامد قانون قربانى نمى كرده است .

 

در دواير قضايى عصر حاضر بارها اتفاق مى افتد كه قاضى از نظر اجبار و به حكم اضطرار و تبعيت از مواد قانون با پريشانى خاطر و تألم وجدان احكامى صادر مى كند و قدرت رهايى از قيد و بند نصوص خشك قانون را در خود نمى بيند ولى قاضى مسلمان هميشه از آزادى و حق اجتهاد بر خوردار بوده و در مقام اصرار حكم نسبت به هر قضيه ظروف و مناسبات وقوع جرم و شرايط اوضاع مرتكب ، موجبات تشديد و تخفيف مجازات را منظور مى داشته و براى احقاق حقوق ستم زدگان از شم قضايى و نيروى اجتهاد و استنباط تا آخرين

 

مرحله استفاده مى نموده است .

 

حوصله قاضى اسلامى و خونسردى او و دقت و احتياطش در صادر كردن حكم از مزاياى مشخص آيين اسلام است .

 

قاضى مؤمن هرگز تحت حكومت تعصب هاى بيجا و رشوه و تضاد قانون قرار نگرفته و وضع تربيت جامعه اسلامى قبلا طورى بوده كه قضات آن روزگار نام نيكويشان در تاريخ ثبت است .

 

زود قضاوت كردن ، يا از ترس ناشى مى شود ، يا از حوصله كم ، يا از دقت نكردن در قيافه دعوى آن كس كه توانايى رعايت برنامه هاى مثبت را ندارد قبول منصب قضا براى او كارى نامشروع و از نظر اسلام در صورت قبول مجرم است .

 

ايمان به حق و تربيت اسلامى براى قاضى حوصله و دقت و احتياط لازم را ايجاد مى كند تا بتواند به نحو احسن كار پر خطر قضاء راانجام داده ، آه مظلوم را از ظالم بگيرد .

 

ابو يوسف قاضى القضاة كشور اسلام در عصر هارون الرشيد شهادت فضل بن ربيع نخست وزير خليفه را در دادگاه نپذيرفت ، و چون خليفه به دنبال شكايت فضل علتش را خواست ، ابو يوسف گفت : من شنيده ام فضل خود را بنده خليفه مى خواند و اين از دو صورت خارج نيست يا فضل در اين اظهار صادق است ، يا دروغگو ، اگر راست بگويد به مذهب من شهادت بندگان مسموع نيست ، اگر دروغ بگويد فاسق و شهادت فاسق قبول نيست .

 

در اينجا باز سخن اميرالمؤمنين(عليه السلام) را خطاب به مالك دنبال كرده و چيزى نورانى برنامه هاى قضايى اسلام را نشان مى دهيم .

 

اى مالك كسى كه بر مسند داورى نشسته بايد به قوت قلب و قدرت بيان آراسته باشد ، نيكو سخن گويد و آشكارا بيان كند ، غالباً يك تن از متداعيين و گاهى هر دو نطاق و زبان آور افتد در صورتى كه قاضى نتواند با آنان به گفتگو

 

بپردازد  و مخصوصاً در هنگام احقاق حق بر حريف سخن ران خويش پيروز شود مسلماً عمل قضاوت را درست انجام نتواند داد .

 

اى مالك قاضى فراموشكار خوب نيست ، دادرسى عملى سخت دقيق و باريك است ، دادرس اگر به آرامش خاطر و جمعيت حواس مجهز نباشد چگونه از اشتباه در امان مى ماند ، به قضات سفارش كن كه در محاكم عدالت ارباب رجوع را نيكو بشناسند و دلايل طرفين را كاملا به ياد داشته باشند .

 

پناه بر خدا اگر قاضى طمع كار افتد ، در اين موقع دزدان جامعه خوب مى توانند انگشت بر نقطه حساس كشور گذاشته ، دست غارت از آستين بيرون آرند ، زيرا تطميع قاضى آسان است ، و اموال ديگران را بردن راحت اگر قاضى دستخوش احساسات و عواطف گردد و به گاه مرافعه سر در قدم دل گذارد ، و تسليم هوس هاى ناهنجار و عفريت شهوت گردد ، روزگار بر امت اسلام تيره خواهد شد و احكام الهى معطل خواهد ماند .

 

قاضى نمى تواند در اولين لحظه كه حقانيت يك تن از طرفين را احساس كرد بى درنگ حكم صادر كند ، زيرا ممكن است نظر بدوى به خطا رود ، و آن كس كه در خون و مال و ناموس و حيات جامعه دست فرو مى برد با يك سخن يكى را حاكم و ديگرى را محكوم معرفى نمايد ، بايد در منتهاى دقت و دور انديش پايان كار را تا هر كجا منتهى شود در نظر آورد ، و خوب است كه قضات از جسارت متداعيين دلتنگ نشوند و آن چنان كه اسير شهوت نيستند گرفتار غضب هم نباشند ، با ملايمت و بردبارى به حل و عقد امور اقدام نمايند .

 

از من به قاضى بگوييد كه در كشف مطالب چندان تعجيل مكن بگذار به آهستگى حقيقت مطلب آشكار شود ، زيرا مطمئن نيستم كارى كه با شتاب انجام گيرد به حقيقت مقرون باشد ، در آن موقع كه محكمه عدالت به صدور حكم تصميم مى گيرد بايد همچون كوهى محكم نظير شمشير هندى برنده و قاطع

 

باشد ، و هرگز جايز نيست كه محكمه در فتواى خويش دستخوش حيرت و ترديد گردد .

 

اى مالك ، اگر قضات مردمى خودپسند و خويشتن خواه باشند كافى است كه غارتگرى به هنگام داورى به مدح و ثناى قاضى زبان بگشايد و آن تيره بخت را با مشتى الفاظ و شطرى تملق و چاپلوسى به دام خويش در بند كشد .

 

مالك اگر قضات ساده دل و زودباور انتخاب شوند زود فريب مى خورند و بى تأمل باور مى كنند ، آن گاه حقوق بيچارگان بيهوده و ناچيز گردد ، آن چنان قاضى كه گفتم سخت كمياب و گمنام باشد و دير به دست آيد ، اما تو اى والى مصر ، اى مسؤول بندگان خدا ، ناگزيرى كه تمام اين شرايط را در انتخاب قاضى رعايت كنى .

 

اى مالك ! تو را وصيت مى كنم كه همواره كارمندان دولت را سير نگاه دارى به ويژه قضات را ، هرگز مگذار كه عمّال مصر محتاج باشند ، زيرا در اين وقت دست به خيانت برآورند و به هر عنوان كه باشد از مال مردم بخورند .

 

قاضى را به بذل مال و افزايش حقوق توانگر ساز كه در دادرسى مردم دهان به رشوه نيالايد و محكمه عدالت را قلعه دزدى قرار ندهد .

 

قاضى را از ديگر عمال دولت محترم تر بشمار و در محضر خويش از او احترام كن تا با پشت گرمى به مقام حكومت خود را از تهديد بزرگان مصر ايمن داند و در داورى دادگر و عادل باشد ، زيرا ممكن است جهّال قوم كه مردمى بى شرم و كم آبرويند دادگاه را به افسار گسيختگى و بى پروايى خويش تهديد نمايند و از انصاف و عدالت منحرف نمايند .

 

قضات شجاع و حق پرست اسلام نه تنها در مورد احقاق حقوق افراد از حريت در استقلال خود استفاده مى كردند بلكه مسائل عمومى و مصالح مملكتى را نيز مورد توجه و اهتمام قرار مى دادند ، در اين موارد نيز از قدرت استقلال

 

خود به حداكثر استفاده مى نمودند ، از جمله اين موارد داستان شگفت انگيزى است كه ميان ملك صالح سلطان شام و قاضى عزالدين بن عبدالسلام اتفاق افتاده است :

 

ايام جنگ صليبى بود ، سرزمين شام در مقابل هجوم وحشيانه نيروهاى متحد و دولت هاى مسيحى عرب وضع متشنج و غير عادى داشت و ملك صالح سلطان آن ناحيه شهر صيدا و قلعه شقيف را به دشمن تسليم كرده بود .

 

انتشار اين خبر در سراسر بلاد شام عكس العمل شديد و سوء اثر عميق ببار آورده بود چون اين خبر به گوش عزالدين قاضى آن سرزمين رسيد سخت برآشفت و غيرت دينيش بجوش آمد ، بر ملك خشم گرفت و در خطبه نماز جمعه نامى از ملك صالح نبرد و درباره او دعا نكرد و به عنوان اعتراض رخت از شام برداشت و آهنگ ديار مصر كرد .

 

ملك صالح چون اين داستان را شنيد نماينده اى نزد قاضى فرستاد تا به وسيله بيان آرام و منطق درستى او را به شام باز گرداند ، فرستاده ملك چون به حضور قاضى رسيد سخن ملايم آغاز كرد و گفت ما از مقام قاضى جز آن نمى خواهيم كه در برابر سلطان تواضع كند و دست او را به رسم تقديم معذرت ببوسد ، قاضى چون اين سخن را شنيد بانگ برآورد و گفت :

 

اى مسكين بينوا من رضا نمى دهم كه دست من به بوسه او آلوده گردد تا چه رسد به آنكه من به چنين ذلت تن در دهم و دست او را بوسه زنم .

 

اين بخش را به نامه اى كه در ميان دو صحابى پيامبر سلمان و ابودردا در اين مقام رد و بدل شد خاتمه مى دهيم :

 

ابودردا كه با سلمان عقد برادرى داشت در زمان حكومت يكى از امراى ثلاث به منصب قضاوت در اورشليم فرستاده شد ، در زمان قضاوت نامه اى به سلمان نوشت و او را به بيت المقدس دعوت كرد :

 

برادرم سلمان ! خدا را شكر ، اكنون در بيت المقدس به سر مى برم ، سرزمينى است پر بركت و داراى آب و هوايى مناسب ، از همه بالاتر سرزمين مقدس است ، سرزمين انبياء ، سرزمينى كه روزگارى پيامبرانى بزرگ چون ابراهيم و  موسى و عيسى و سليمان و يعقوب و يوسف(عليهم السلام)را در خود جاى داده ، و هم اينك بدان كه اين سرزمين امرز نيز بدن پاك آنان را در برگرفته چه مى شد اگر چند صباحى در اين شهر به ياد زمانى كه در مدينه در جوار پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بوديم با هم بسر بريم .

 

سلمان پاك در جواب نوشت :

 

برادر دينى ! نامه تو رسيد ، مرا به سرزمين مقدس دعوت كرده بودى نمى دانم هيچ مى دانى كه زمين را كسى شايسته تقديس نمى كند ، هيچ مى دانى كه افتخار انسان نمى تواند به مسكن و مأواى او باشد ، هيچ مى دانى كه تنها عمل انسان است كه او را بزرگ نموده سزاوار احترام مى كند .

 

آرى ! پاكى انسان به عمل اوست نه به سرزمينى كه كه درآن منزل دارد ، در مكه بودن يا در مدينه منزل گزيدن يا در بيت المقدس مأواى داشتن نمى تواند شرفى براى انسان باشد ، شنيده ام كارى شبيه طبابت به عهده تو گذاشته شده ، اگر طبيب مسيحا دمى و مريضان را درمان مى كنى خوشا به حالت ، ولى اگر طبيب نيستى و منصب قضاوت را بى جا اشغال كرده اى بترس از اينكه جان انسانى را به خطر اندازى و خود را مستحق آتش گردانى .

 

منصب قضاوت كار بزرگى است ، هر كس را شايسته نيست اين پست را اشغال كند ، اگر تو در خود لياقت مى بينى و از عهده قضاوت برحق بر مى آيى چه بهتر ، ولى هرگاه اين پست را بناحق اشغال كرده اى واى بر تو از اين مى ترسم كه خود را وارد آتش سازى ، هان اى ابودردا بيدار باش !

 

لقمان حكيم : آن يگانه آزادمرد ، آن حكيم ربانى ، آن چهره واقعى انسانى و آن مرد يكتاى ملكوتى بر قضات و مسؤوليت خطير آنان مى ترسيد كه مبادا حقى را ناحق كنند در اين صورت زحمات خود را بر باد داده ، راه ورود به جهنّم را بر خود هموار سازند ، به اين خاطر با آنان همنشين بود تا به انوار حكمتش از آنان دستگيرى كرده و دلشان را به نور هدايت روشن كند .

 

البته خصال و صفات روحى آن مرد بزرگ بيش از اين مراحل است كه در اين مختصر بگنجد مى توان گفت او در پرتو تربيت الهى جامع فضايل و دارنده خصايل بود .

 

ما در بخش بعد پس از تعريف حكمت ، به برنامه هاى او از طريق قرآن مجيد و روايات اشاره كرده و تا آنجا كه ميسّر باشد به توضيح حكمت هايى كه از او در قرآن آمده مبادرت مى كنيم ، و به خاطر اين كه كتاب زيادتر از اندازه نشود بقيه حكمت هايش را كه كتب روايى نقل كرده اند بدون شرح درج مى نماييم .

 
قبل
 
 



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 39
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 105
:: بازدید ماه : 632
:: بازدید سال : 3890
:: بازدید کلی : 92585

RSS

Powered By
loxblog.Com